loader-img
loader-img-2
مرتب سازی براساس :
جدیدترین پرفروش ترین پربازدید ترین گران ترین ارزان ترین
20 محصول پیدا شد

درباره‌ی لئو تولستوی

- زندگی و اندیشه‌های لئو تولستوی

 در بیست و هشتم اوت 1828 در «یازنایاپولیانا» به دنیا آمد. پدرش از مالکان بزرگ و از اشراف بود که لقب کنت را از او به ارث برد. او در اراضی و املاک وسیعی که به ارث به او رسیده بود، نوعی اصلاحات به نفع کشاورزان انجام داده بود، و از این نظر احساس خوشبختی می‌کرد. اما ناگهان این احساس در او راه یافت که زندگی بیهوده است و در پشت همه چیز، مرگ و نیستی قرار دارد و در این مرحله تولستوی زندگی خود را تغییر داد و سال‌های سال از عمرش را با تجربه‌های عرفانی گذراند. انعکاسی از این بحران روحی در آفریده‌های بعدی او اثر می‌گذارد.
 در «آنا کارنینا» (1877- 1857)، شور و هیجانات عاشقانه و هوس‌آلود، تراژدی خلق می‌کند.
 تولستوی در این رمان شخصیت زنانه‌ای را می‌آفریند که به «دلربائی تقریباً دوزخی» روی می‌آورد و عشق او به سقوط و مرگ می‌انجامد.
 هنر تولستوی آن است که به لاف‌زنی و گزافه‌گوئی و اسلوب‌های پرزرق و برق بی‌اعتناست و هنر خود را بر پایه‌ای محکم و مطمئن و ساده قرار می‌دهد و علت توفیق او را در همین امر باید جست، که هرگونه چیز ساختگی و تصنعی را دور می‌افکند.
 اما در طی سال‌ها بحران روحی‌اش آرام نمی‌گیرد بلکه عمیق‌تر هم می‌شود و با تشریفات و کارهای جزمی و سطحی کلیسا در می‌افتد. یک مذهب شخصی به وجود می‌آورد. و در بحث و جدل بین جسم و جان فرو می‌رود، و با آن که از رفاه مادی برخوردار است، به ترک دنیا می‌اندیشد و ایده‌آل او از یاری و دستگیری کارگران و زحمتکشان ساده و بی‌چیز فراتر می‌رود و برای رهائی روح خویش به درگاه خداوند پناه می‌برد.
 آخرین آثار او محصول همین بحث و جدل‌ها هستند: سونات کرو تزر (1890)، ارباب و خدمتکار (1895)، مرگ ایوان ایلیچ (1886)، و رستاخیز (1899).
 او به پیروزی ادبی در روسیه و در جهان دست یافت. لونیکلائویچ تولستوی، در خانه شخصی خود، در مرکز طوفان زندگی می‌کرد. بحران روحی او در اطرافیانش اثر می‌گذاشت، و در ایامی که همه او را تحسین می‌کردند، و سخت زیر نفوذ و تأثیر افکار و آثار او بودند، ناگهان همه چیز را از هم پاشید، و با صراحت به طرفداران و پیروانش گفت: «روح من سنگینی عجیبی را احساس می‌کند. میل عجیبی به رفتن دارم» و در 28 اکتبر 1910، شب هنگام خانه‌اش را ترک کرد و در طی سفر، در ایستگاه راه‌آهن «استاپؤو»، سرما خورد و بیمار شد، و به حال احتضار افتاد. و در میان خویشان و آشنایانش، بی‌آنکه در زندگی به صلح و آرامش برسد، در هفتم نوامبر 1910 برای همیشه خاموش شد.

 

- نقد آثار یک نابغه: تولستوی

 معاصران و همکاران ادبی تولستوی، گاهی به او ایراد می‌گرفتند و از نقد آثارش مضایقه نمی‌کردند. داستایفسکی درباره او می‌نویسد: «تولستوی آن قسمت از روح و ذوق مردم روسیه را توصیف و تشریح می‌کند که آن را به روشنی و وضوح در برابر خود می‌بیند و هرگز قادر نیست که سرش را به چپ و راست بچرخاند، تا ببیند که در اطراف او چه می‌گذرد.»
 چخوف در این مورد می‌نویسد: «اخلاق و کردار او دیگر کسی را اغوا نمی‌کند و من از ته دل می‌گویم که چنان کارهائی را تأیید نمی‌کنم. در رگ‌های خود من خون دهقانی جریان دارد، ولی این امر باعث نمی‌شود که در چنان طریقی گام بردارم.»
 دیمیتری مرژکوفسکی می گوید: «ضعف و خطای تولستوی در این امر نیست که می‌خواست فراتر از یک هنرمند باشد، بلکه از آن است که گاهی کارهائی می‌کند که مقام او را از یک هنرمند پائین‌تر می‌آورد و این وضع و حال در لحظاتی نبود که می‌خواست خداوند را به یاری بگیرد، بلکه در صفحات و اوراقی بود که غالبا دیگران را، و نه خدای خود را، به یاری می‌گرفت.»