زندگینامة کوتاه ارنست میلر همینگوی:
- زمان و مکان تولد ارنست همینگوی
ارنست میلر همینگوی 21 ژوئیه 1899 در اوک پارک، ایلینوی، حومهای مرفه در غرب شیکاگو، در خانواده کلارنس ادموندز همینگوی، پزشک و گریس هال همینگوی، یک موسیقیدان به دنیا آمد. ارنست پنج برادر و خواهر داشت. ارنست و خواهرش مارسلین یک سال تفاوت سنی داشتند و به شدت شبیه هم بودند. مادر ارنست، گریس، میخواست که آنها به عنوان دوقلو دیده شوند و به همین دلیل در سه سال اول، موهای ارنست را بلند نگه میداشت و به هر دو کودک لباسهای زنانه و شیک میپوشانید.
- سبک موسیقیای نوشتاری ارنست همینگوی
مادر همینگوی، موسیقیدان معروف، علیرغم امتناع پسرش از یادگیری، نواختن ویولن سل را به پسرش آموخت. بعدها همینگوی اعتراف کرد که درسهای موسیقی به سبک نوشتن او کمک کرده است، به عنوان مثال در "ساختار متضاد" در رمان برای چه کسی زنگها به صدا در میآیند.
- تحصیلات ارنست همینگوی
همینگوی از سال 1913 تا 1917 در دبیرستان اوک پارک و ریور فارست در اوک پارک درس خواند. به مدت دو سال در ارکستر مدرسه با خواهرش مارسلین اجرا کرد. در کلاسهای انگلیسی نمرات خوبی کسب کرد. در طول دو سال آخر دبیرستان، او روزنامه و سالنامه مدرسه را ویرایش کرد، از زبان ورزش نویسان تقلید کرد و از نام مستعار Ring Lardner Jr استفاده کرد.
- همینگوی روزنامهنویس
همینگوی مانند مارک تواین، استیون کرین، تئودور درایزر و سینکلر لوئیس، قبل از تبدیل شدن به یک رمان نویس روزنامهنگار بود. پس از ترک دبیرستان، او برای کار در کانزاس سیتی استار به عنوان گزارشگر رفت. اگرچه او تنها شش ماه در آنجا ماند، اما از همین جا بود که سبک نوشتار خود را یافت: "از جملات کوتاه استفاده کنید. از اولین پاراگرافهای کوتاه استفاده کنید. از انگلیسی قوی استفاده کنید. مثبت باشید، نه منفی.
- همینگوی و جنگ جهانی اول
سال 1917 با شروع جنگ جهانی اول، خواست به ارتش ملحق شود اما به دلیل ضعف بینایی رد میشود و او مصرانه درخواست برای استخدام در صلیب سرخ میدهد که پذیرفته میشود: راننده آمبولانس در ایتالیا میشود. و یکسال بعد از نیویورک کشتی گرفت و در حالی که شهر تحت بمباران توپخانه آلمانی بود به پاریس رسید. ژوئن همان سال به جبهه ایتالیا رسید. در اولین روز اقامت خود در میلان، او به محل انفجار یک کارخانه مهمات فرستاده شد تا به امدادگران بپیوندد که بقایای خرد شده کارگران زن را بازیابی میکنند. او این واقعه را در کتاب غیرداستانی خود در سال 1932 مرگ در بعد از ظهر شرح داد: "به یاد دارم که پس از جستجوی کامل برای یافتن مردگان کامل، قطعاتی را جمع آوری کردیم."
- فروریختن توهم جاودانگی و اولین زخمی شدن همینگوی
در 8 ژوئیه 1918 درحالی که برای مردان خط مقدم شکلات و سیگار میآورد، بر اثر شلیک خمپاره به شدت مجروح شد. با وجود جراحاتش، همینگوی به سربازان ایتالیایی کمک کرد تا در امان باشند و به همین دلیل مدال نقره شجاعت نظامی ایتالیا را دریافت کرد. همینگوی بعداً در مورد این حادثه گفت: "وقتی به عنوان یک پسر به جنگ میروید توهم بزرگ جاودانگی دارید. دیگران کشته میشوند نه شما... سپس وقتی برای اولین بار به شدت زخمی میشوید این توهم را از دست میدهید و میدانید. ممکن است برای شما هم اتفاق بیفتد.»
او در هر دو پا دچار جراحات شدید ترکش شد، تحت عمل جراحی فوری در یک مرکز توزیع قرار گرفت و پنج روز را در بیمارستان صحرایی گذراند تا اینکه برای بهبودی به بیمارستان صلیب سرخ در میلان منتقل شد. او شش ماه را در بیمارستان گذراند، جایی که با «چینک» دورمن اسمیت آشنا شد و دوستی محکمی برقرار کرد که برای دههها ادامه داشت و در اتاقی با افسر خدمات خارجی آینده آمریکا، سفیر و نویسنده هنری سرانو ویلارد قرار داشت.
- اولین عشق همینگوی
در بیمارستان، حین بهبودی، عاشق اگنس فون کوروسکی، پرستار صلیب سرخ شد که هفت سال از او بزرگتر بود. هنگامی که همینگوی در ژانویه 1919 به ایالات متحده بازگشت، فکر میکرد که اگنس ظرف چند ماه آینده به او خواهد پیوست و آن دو با هم ازدواج خواهند کرد اما او نامهای در ماه مارس دریافت کرد که در آن اعلام شده بود با یک افسر ایتالیایی نامزد کرده است. جفری مایرز زندگینامهنویس مینویسد که «طرد شدن اگنس مرد جوان را ویران و زخمی کرد. در سالهای بعد، همینگوی از الگوی رها کردن همسرش قبل از اینکه همسرش او را رها کند، پیروی کرد.»
- همینگوی جوان به خانه باز میگردد
همینگوی در اوایل سال 1919 به خانه بازگشت. جنگ و زخمی شدن همینگوی 20 ساله را به بلوغ و پختگی رسانده بود. اما او در خانه با بیکاری و منتظر شدن برای بهبودی مشکل داشت. از طرف دیگر نمیتوانست حس و حال خود را به والدینش بیان کند. همینگوی واقعاً نمیتوانست به والدینش بگوید که با دیدن زانوی خون آلودش چه فکرهایی در سرش آمده بود و قادر نبود به آنها بگوید که چقدر ترسیده بود در کشوری دیگر با جراحانی که نمیتوانستند به انگلیسی به او بگویند پایش بالاخره پا خواهد شد یا خیر.
- سفر ماهیگیری و پذیرفتن شغلی جدید: مترجم آزاد و نویسنده در هفتهنامهای در تورنتوی کانادا
در ماه سپتامبر، او یک سفر ماهیگیری با دوستان دبیرستانی خود به منطقه پشتی شبه جزیره علیا میشیگان انجام داد. این سفر الهام بخش داستان کوتاه او "رودخانه بزرگ دو دل" شد، که در آن نیک آدامز شخصیت نیمه اتوبیوگرافیک پس از بازگشت از جنگ برای یافتن تنهایی به کشور میرود. یکی از دوستان خانوادگی به او پیشنهاد شغلی در تورنتو داد و او بلافاصله قبول کرد. اواخر همان سال او به عنوان یک مترجم آزاد و نویسنده در هفته نامه ستاره تورنتو شروع به کار کرد. او در ژوئن بعد به میشیگان بازگشت و سپس در سپتامبر 1920 به شیکاگو نقل مکان کرد تا با دوستانش زندگی کند، در حالی که هنوز داستانهایی را برای ستاره تورنتو ثبت میکرد. او در شیکاگو به عنوان دستیار سردبیر ماهنامه مشترک المنافع تعاونی کار کرد و در آنجا با رمان نویس شروود اندرسون ملاقات کرد.
- اولین ازدواج همینگوی
وقتی هادلی ریچاردسون برای دیدار خواهر هم اتاقی همینگوی به شیکاگو آمد، همینگوی شیفتهاش شد. همینگوی میگوید: «میدانستم که او همان دختری است که قرار است با او ازدواج کنم.» هادلی، مو قرمز، هشت سال از همینگوی بزرگتر بود. علیرغم تفاوت سنی، هادلی، که با مادر بیش از حد محافظهکارش بزرگ شده بود، کمتر از حد معمول بالغ به نظر میرسید. هادلی روحیة کودکانهای داشت روحیهای که آگنس فاقد آن بود. آن دو چند ماه با هم مکاتبه کردند و سپس تصمیم به ازدواج و سفر به اروپا گرفتند. آنها میخواستند از رم دیدن کنند، اما شروود اندرسون آنها را متقاعد کرد که به جای آن از پاریس دیدن کنند و برای زوج جوان معرفی نامه نوشت. آنها در 3 سپتامبر 1921 ازدواج کردند. دو ماه بعد همینگوی به عنوان خبرنگار خارجی برای تورنتو استار استخدام شد و این زوج به پاریس رفتند. میرز در مورد ازدواج همینگوی با هادلی چنین میگوید: «همینگوی با هادلی به هر آنچه که با اگنس امیدوار بود به دست آورد رسید: عشق به یک زن زیبا، درآمد راحت، زندگی در اروپا.»
- همینگوی در پاریس (پاریس جشن بیکران): آشنایی با بزرگان شاعر، رماننویس و نقاش
در پاریس، همینگوی با گرترود استاین نویسنده و مجموعهدار هنری آمریکایی، جیمز جویس، رماننویس ایرلندی، ازرا پاوند شاعر آمریکایی (که میتوانست به نویسندهای جوان کمک کند تا پلههای حرفهاش را ارتقا دهد» و نویسندگان دیگر ملاقات کرد. همینگوی را در سالهای اولیه پاریس چنین میتوان توصیف کرد: «مردی قدبلند، خوشتیپ، عضلانی، شانههای گشاد، چشمهای قهوهای، گونههای گلگون، آروارههای چهارگوش و نرمصدا». گرترود استاین که حافظ و حامی سنگر مدرنیسم در پاریس بود، مربی و مادرخوانده همینگوی برای پسرش جک شد و همینگوی را به هنرمندان و نویسندگان مهاجر محله مونپارناس معرفی کرد که از آنها به عنوان «نسل گمشده» یاد کرد. (بعدها این اصطلاح با انتشار کتاب «خورشید نیز طلوع میکند» رایج شد.) همینگوی که به طور منظم در سالن استاین حضور داشت، با نقاشان تاثیرگذاری مانند پابلو پیکاسو، خوان میرو و خوان گریس ملاقات کرد. اما در نهایت همینگوی از نفوذ استاین خارج شد و رابطه آنها به یک نزاع ادبی که چندین دهه به طول انجامید منجر شد و روزبهروز بدتر شد. ازرا پاوند به طور اتفاقی در سال 1922 در کتابفروشی شکسپیر و شرکت سیلویا بیچ با همینگوی آشنا شد. این دو در سال 1923 به ایتالیا سفر کردند و در سال 1924 در یک خیابان زندگی کردند. آنها دوستی محکمی برقرار کردند و ازرا پاوند در همینگوی، استعداد جوانی را شناخت و سعی به پرورش آن داشت. پاوند، همینگوی را با جیمز جویس آشنا کرد، که همینگوی مکرراً با او مشروبخواری کرد.
- نوشتن 88 داستان در 20 ماه اقامت در پاریس
همینگوی در طول 20 ماه اول اقامت خود در پاریس، همینگوی 88 داستان را برای روزنامه تورنتو استار ثبت کرد. او جنگ یونان و ترکیه را پوشش داد، جایی که شاهد سوزاندن اسمیرنا بود، و قطعات سفری مانند "ماهیگیری ماهی تن در اسپانیا" و "ماهیگیری قزل آلا در سراسر اروپا"، "اسپانیا بهترین ها را دارد"، سپس "آلمان" نوشت. همچنین عقبنشینی ارتش یونان با غیرنظامیان از تراکیه شرقی را توصیف کرد.
- گم شدن یک چمدان پر از دستنوشته و چاپ اولین کتاب همینگوی
هادلی وقتی برای دیدن همینگوی در دسامبر 1922 به ژنو سفر میکرد، چمدانی پر از دست نوشتههای همینگوی را گم کرد. در سپتامبر سال بعد، زوج به تورنتو بازگشتند، جایی که پسرشان جان هدلی نیکانور در 10 اکتبر 1923 متولد شد. در زمان غیبت آنها، اولین کتاب همینگوی، سه داستان و ده شعر، منتشر شد. دو تا از داستان هایی که در آن گنجانده شده بود، تمام آن چیزی بود که پس از گم شدن چمدان باقی مانده بود، و سومی اوایل سال قبل در ایتالیا نوشته شده بود. ظرف چند ماه جلد دوم، در زمان ما، منتشر شد. این جلد کوچک شامل شش تصویر و دوازده داستان بود که همینگوی تابستان قبل در اولین سفرش به اسپانیا نوشته بود، جایی که او هیجان کوریدا را کشف کرد. او دلتنگ پاریس شده بود، تورنتو را خسته کننده میدانست و میخواست به جای زندگی روزنامهنگارانه، به زندگی یک نویسنده بازگردد.
- بازگشت مجدد به پاریس و تصمیم برای نوشتن اولین رمان
همینگوی، هادلی و پسرشان در ژانویه 1924 به پاریس بازگشتند. همینگوی به فورد مادوکس فورد کمک کرد تا اثر خود را ویرایش کند، که آثاری از پاوند، جان دوس پاسوس، بارونس السا فون فریتاگ- لورینگهوون، و استاین و همچنین برخی از داستانهای اولیه خود همینگوی مانند «اردوگاه هند» بود. "کمپ هند" را نوشت که مورد تحسین قابل توجهی قرار گرفت. فورد آن را به عنوان یک داستان اولیه مهم از یک نویسنده جوان میدانست، و منتقدان در ایالات متحده همینگوی را به خاطر تقویت دوباره ژانر داستان کوتاه با سبک واضح و استفاده از جملات توضیحی ستودند. شش ماه قبل از آن، همینگوی با اف. اسکات فیتزجرالد ملاقات کرده بود. فیتزجرالد گتسبی بزرگ را در همان سال منتشر کرده بود: همینگوی آن را خواند، پسندید و تصمیم گرفت که اثر بعدیاش رمان باشد.
- اولین باری که همینگوی مجذوب گاوبازی شد و انتشار اولین رمان
همینگوی با همسرش برای اولین بار در سال 1923 از جشنواره سن فرمین در پامپلونای اسپانیا بازدید کرد و در آنجا مجذوب گاوبازی شد. در این زمان بود که حتی توسط دوستان بسیار قدیمیتر از او به عنوان «پاپا» یاد میشد. هدلی بعداً به یاد میآورد که همینگوی برای همه لقبهای مستعار خود را داشت. خانواده همینگوی در سال 1924 و بار سوم در ژوئن 1925 به پامپلونا بازگشتند. چند روز پس از پایان جشن در اسپانیا، در روز تولدش (21 ژوئیه)، او شروع به نوشتن پیشنویس «خورشید نیز طلوع میکند» کرد که هشت هفته بعد به پایان رسید. که پس از بازبینی و ویرایشهای فراوان در اکتبر 1926 منتشر شد.
- بازتاب انتشار رمان خورشید نیز طلوع میکند
«خورشید نیز طلوع میکند» مظهر نسل مهاجران پس از جنگ بود که نقدهای خوبی دریافت کرد و از نظر برخی منتقدان بزرگترین اثر همینگوی شناخته میشود. همینگوی بعداً به ویراستارش ماکس پرکینز نوشت که «نکته کتاب» آنقدر درباره از دست رفتن یک نسلی نبود، بلکه آنچه او میخواست بیان کند این بود: «زمین تا ابد میماند». او بر این باور بود که شخصیتهای داستان ممکن است "کتک خورده باشند" اما گم نشدهاند.
- جدایی از همسر و ازدواج دوم
ازدواج همینگوی با هادلی زمانی که او در حال کار بر روی «خورشید نیز طلوع میکند» رو به وخامت گذاشت. در اوایل سال 1926، هادلی از رابطه همینگوی با فایفر، که در ژوئیه همان سال با آنها به پامپلونا آمد، آگاه شد. در بازگشت به پاریس، هادلی درخواست طلاق کرد. آنها دارایی خود را تقسیم کردند در حالی که هادلی پیشنهاد همینگوی را برای درآمد حاصل از فیلم The Sun also Rises پذیرفت. این زوج در ژانویه 1927 از هم جدا شدند و همینگوی در ماه مه با فایفر ازدواج کرد. فایفر که از یک خانواده ثروتمند کاتولیک آرکانزاس بود، به پاریس نقل مکان کرده بود تا برای مجله ووگ کار کند. قبل از ازدواج، همینگوی به کاتولیک گروید. آنها به ماه عسل رفتند و او به سیاه زخم مبتلا شد. مردان بدون زنان، در اکتبر 1927 منتشر شد. ری لانگ، سردبیر مجله Cosmopolitan، "پنجاه گراند" را ستود و گفت: «یکی از بهترین داستان های کوتاهی است که تا به حال به دست من رسیده است و بهترین داستانی است که تا به حال خوانده ام: یک قطعه قابل توجه از واقع گرایی».
- زخمی برجسته بر پیشانی همینگوی
زنش در پایان سال که باردار بود، میخواست به آمریکا برگردد. جان دوس پاسوس «کی وست» را توصیه کرد، و آنها در مارس 1928 پاریس را ترک کردند. همینگوی در حمام آسیب شدیدی دید: نورگیر روی سرش پایین آمد. این باعث شد که او یک زخم برجسته پیشانی داشته باشد که تا آخر عمر آن را با خود داشت و هرگاه از همینگوی در مورد زخم پرسیده شد، او تمایلی به پاسخ دادن نداشت. پس از خروج از پاریس، همینگوی "دیگر در یک شهر بزرگ زندگی نکرد.
- خودکشی پدر همینگوی
پسر همینگوی و پائولین در 28 ژوئن 1928 به دنیا آمد. پولین زایمان سختی داشت. همینگوی نسخهای از این رویداد را به عنوان بخشی از «وداع با اسلحه» نوشت. پس از تولد پاتریک، پائولین و همینگوی به وایومینگ، ماساچوست و نیویورک سفر کردند. در زمستان، او به همراه بامبی (فرزند ارشدش) در نیویورک بود و قصد داشت سوار قطاری به سمت فلوریدا شود، وقتی پیامی دریافت کرد که به او میگفت پدرش خود را کشته است. پدر به او گفت که نگران مشکلات مالی نباش. نامه دقایقی پس از خودکشی رسید. او متوجه شد که هادلی همسر اولش پس از خودکشی پدرش در سال 1903 چه احساسی داشته است، و اظهار داشت: "احتمالاً من هم همین راه را خواهم رفت" که رفت.
- انتشار رمان وداع با اسلحه
پس از بازگشت به کی وست در دسامبر، همینگوی پیش از عزیمت به فرانسه در ژانویه، روی پیشنویس فیلم وداع با اسلحه کار کرد. او آن را در ماه اوت به پایان رسانده بود، اما بازبینی را به تاخیر انداخت. قرار بود سریالسازی در مجله اسکریبنر در ماه مه آغاز شود، اما تا اواخر آوریل، همینگوی همچنان مشغول کار بر روی پایان بود، که ممکن است هفده بار بازنویسی کرده باشد. رمان کامل شده در 27 سپتامبر منتشر شد.جیمز ملو، زندگینامهنویس معتقد است که وداع با اسلحه، جایگاه همینگوی را به عنوان یک نویسنده بزرگ آمریکایی تثبیت کرد و سطحی از پیچیدگی را نشان داد که در «خورشید نیز طلوع میکند» مشخص نیست. در اسپانیا در اواسط سال 1929، همینگوی در مورد اثر بعدی خود، «مرگ در بعد از ظهر» تحقیق کرد. او میخواست رسالهای جامع درباره گاوبازی بنویسد و توروس و کوریداس را با واژهنامهها و ضمیمهها توضیح دهد، زیرا معتقد بود گاوبازی «از اهمیت بسیار غمانگیزی برخوردار است، زیرا به معنای واقعی کلمه زندگی و مرگ است.»
- تصادف رانندگی
در اوایل دهه 1930، همینگوی زمستانهای خود را در کی وست و تابستانها را در وایومینگ گذراند، جایی که "زیباترین کشوری را که در غرب آمریکا دیده بود" یافت و به شکار آهو، گوزن و خرس گریزلی پرداخت. دوس پاسوس در آنجا به او ملحق شد و در نوامبر 1930، پس از آوردن دوس پاسوس به ایستگاه قطار در بیلینگز، مونتانا، دست همینگوی در یک تصادف رانندگی شکست. همینگوی به مدت هفت هفته در بیمارستان بستری شد و پائولین از او مراقبت کرد. بهبودی اعصاب دست نوشتن را یک سال عقب انداخت و در این مدت او درد شدیدی را متحمل شد.
- زمینههای واقعی نوشتار چند کتاب همینگوی
در سال 1933، همینگوی و پائولین برای سفری به کنیا رفتند. این سفر 10 هفتهای مطالبی را برای تپه های سبز آفریقا و همچنین برای داستان های کوتاه "برف های کلیمانجارو" و "زندگی شاد کوتاه فرانسیس ماکومبر" فراهم کرد. در طی این سفرها، همینگوی به اسهال خونی آمیبی مبتلا شد که باعث افتادگی روده شد و او با هواپیما به نایروبی منتق شد، تجربهای که در «برفهای کلیمانجارو» منعکس شده است. پس از بازگشت همینگوی به کی وست در اوایل سال 1934، او کار بر روی تپههای سبز آفریقا را آغاز کرد که در سال 1935 آن را با نقدهای متفاوت منتشر کرد.
- قایقرانی در کارائیب
همینگوی در سال 1934 یک قایق خرید و نام آن را پیلار گذاشت و شروع به قایقرانی در دریای کارائیب کرد. در سال 1935 او برای اولین بار به Bimini رسید، جایی که زمان قابل توجهی را در آنجا گذراند. در این دوره او همچنین روی «داشتن و نداشتن» کار کرد که در سال 1937 زمانی که در اسپانیا بود منتشر شد، تنها رمانی که در دهه 1930 نوشت. در سال 1934 همینگوی چارلز کادوالدر، (رئیس آکادمی علوم طبیعی فیلادلفیا) و هنری وید فاولر را برای مطالعه در مورد بیلماهیها به کوبا دعوت کرد، آنها به مدت شش هفته با همینگوی ماندند و این سه مرد دوستی برقرار کردند که پس از آن نیز ادامه یافت. فاولر به افتخار نویسنده، عقرب ماهی خاردار را «Neomerithe hemingwayi» نامگذاری کرد.
- جنگ داخلی اسپانیا و روزنامهنگاری مجدد همینگوی
در سال 1937، همینگوی علیرغم اینکه پائولین تمایلی به کار او در یک منطقه جنگی نداشت، به اسپانیا رفت تا جنگ داخلی اسپانیا را برای روزنامه آمریکای شمالی (NANA) پوشش دهد،. او و دوس پاسوس هر دو برای همکاری با فیلمساز هلندی یوریس ایونز به عنوان فیلمنامه نویس برای The Spanish Earth قرارداد امضا کردند. دوس پاسوس پس از اعدام خوزه روبلز، دوست و مترجم اسپانیایی خود، پروژه را ترک کرد، که باعث ایجاد شکاف بین او و همینگوی شد.
در ژوئیه 1937 در دومین کنگره بینالمللی نویسندگان شرکت کرد که هدف آن بحث در مورد نگرش روشنفکران به جنگ بود که در والنسیا، بارسلونا و مادرید برگزار شد و نویسندگان زیادی از جمله آندره مالرو، استفان اسپندر و پابلو نرودا در آن حضور داشتند. در اواخر سال 1937، زمانی که همینگوی با مارتا گلهورن، روزنامهنگار و نویسنده، در مادرید بود، تنها نمایشنامه خود را به نام ستون پنجم نوشت، زیرا شهر توسط نیروهای فرانکوئیست بمباران میشد.
- طلاق و سومین ازدواج همینگوی
در اوایل سال 1939، همینگوی با قایق خود به کوبا رفت تا در هتلی در هاوانا زندگی کند. این مرحله جدایی آهسته و دردناک از پائولین بود که با ملاقات همینگوی با مارتا گلهورن آغاز شده بود. مارتا به زودی در کوبا به او پیوست و آنها زمینی درهاوانا اجاره کردند. پائولین و بچههایش، همینگوی را در همان تابستان ترک کردند. هنگامی که طلاق او از پائولین نهایی شد، او و مارتا در 20 نوامبر 1940 در شاین، وایومینگ ازدواج کردند.
- گربههای همینگوی و انتشار رمان برای چه کسی زنگها به صدا درمیآیند
همینگوی اقامتگاه تابستانی اولیه خود را در آیداهو، منتقل کرد و اقامتگاه زمستانی خود را به کوبا. او سالها پیش وقتی یکی از دوستان پاریسی به گربههایش اجازه داد از روی میز غذا بخورند، منزجر شده بود، اما اکنون شیفته گربهها در کوبا شده بود و دهها گربه را در ملک نگه داشت. امروزه نوادگان گربههای او در خانه او در کی وست زندگی میکنند.
از گلهورن (همسر سوم همینگوی) الهام گرفت تا مشهورترین رمانش را بنویسد: «برای چه کسی زنگ ها به صدا در میآیند»، که در مارس 1939 آغاز کرد و در ژوئیه 1940 به پایان رساند و در اکتبر 1940 منتشر شد. این کتاب در عرض چند ماه نیم میلیون نسخه فروخت، نامزد جایزه پولیتزر شد و به قول میرز، "شهرت ادبی همینگوی را دوباره پیروزمندانه بازگرداند".
- سفر به چین و ساختن کمینگاهی برای زیردریاییهای آلمان نازی
در ژانویه 1941، مارتا برای انجام ماموریت برای مجله Collier به چین فرستاده شد. همینگوی با او رفت و برای روزنامه مطلب فرستاد، اما به طور کلی از چین بیزار بود. کتابی در سال 2009 نوشته شده است که ادعا میکند که همینگوی در آن دوره برای کار برای مأموران اطلاعاتی شوروی تحت نام "مامور آرگو" استخدام شده بود آنها قبل از اعلام جنگ توسط ایالات متحده در دسامبر، زمانی که او دولت کوبا را متقاعد کرد تا به او کمک کند تا قایق خود، پیلار را بازسازی کند، به کوبا بازگشتند، زیرا او قصد داشت از آن برای کمین کردن زیردریایی های آلمانی در سواحل کوبا استفاده کند.
- شروع جنگ جهانی دوم و ازدواج چهارم
همینگوی از می 1944 تا مارس 1945 در اروپا بود. هنگامی که به لندن رسید، با خبرنگار مجله تایم، مری ولش، که شیفته او شد، ملاقات کرد. مارتا مجبور شده بود با کشتی پر از مواد منفجره از اقیانوس اطلس عبور کند زیرا همینگوی از کمک به او برای گرفتن مجوز مطبوعاتی برای سفر با هواپیما امتناع کرد. مارتا او را متهم به قلدر بودن کرد و به او گفت که او "کاملاً تمام شده است". آخرین باری که همینگوی مارتا را دید در مارس 1945 بود که در حال آماده شدن برای بازگشت به کوبا بود، و طلاق آنها در اواخر همان سال قطعی شد. در همین حال او از مری ولش تقاضای ازدواج کرده بود که در سومین ملاقات با او ازدواج کرد.
به گفته مایرز، همینگوی سربازان را با پوشیدن یک بانداژ سر بزرگ به فرود نرماندی همراهی کرد، اما او را "محموله گرانبها" میدانستند و اجازه ورود به ساحل را ندادند. در آن روز، هیچ یک از خبرنگاران اجازه فرود نیامدند و همینگوی به دوروتیا دیکس بازگردانده شد. اواخر ماه جولای، او خود را به «هنگ پیاده نظام 22 به فرماندهی سرهنگ چارلز «باک» لانهام رسانید، در حالی که به سمت پاریس میرفت. همینگوی عملاً رهبر گروه کوچکی از شبهنظامیان روستایی در رامبویه خارج از پاریس شد. در 25 اوت به عنوان روزنامه نگار در مراسم آزادسازی پاریس حضور داشت. برخلاف افسانه همینگوی، او اولین کسی نبود که وارد شهر شد و ریتز را نیز آزاد نکرد. در پاریس همراه همسر خود مری ولش، با سیلویا بیچ و پابلو پیکاسو دیدار داشت. او با روحیه شادی گرترود استاین را بخشید. در اواخر همان سال، همینگوی نبردهای سنگینی را در نبرد جنگل هرتگن مشاهده کرد. در 17 دسامبر 1944، با وجود بیماری به لوکزامبورگ رفت تا فیلم The Battle of the Bulge را پوشش دهد. اما به محض ورود، لانهام او را به پزشکان سپرد که او را به دلیل ذات الریه در بیمارستان بستری کردند. یک هفته بعد بهبود یافت، اما جنگ در حال اتمام بود.
- جایزه برنزی به همینگوی به دلیل شجاعتش در جنگ
در سال 1947 به همینگوی به دلیل شجاعتش در طول جنگ جهانی دوم یک ستاره برنز اعطا شد. او به دلیل اینکه "در مناطق جنگی برای بدست آوردن تصویری دقیق از شرایط زیر آتش بوده"، با این ستایش که "آقای همینگوی از طریق استعداد خود در بیان، به خوانندگان این امکان را داد تا تصویر واضحی از مشکلات و پیروزیهای دوران جنگ به دست آورند» جایزه اعطا شد.
- مشکلات سلامتی پس از جنگ جهانی دوم و شروع افسردگی همینگوی
خانواده همینگوی در سالهای پس از جنگ دچار یک سری تصادفات و مشکلات سلامتی شدند: در یک تصادف رانندگی در سال 1945، زانوی او شکست و زخم عمیق دیگری روی پیشانی خود دید. مری در تصادفات پیاپی اسکی ابتدا مچ پای راست و سپس چپش شکست. همینگوی با شروع مرگ دوستان ادبیاش در افسردگی فرو رفت: در سال 1939 ویلیام باتلر ییتس و فورد مادوکس فورد، در سال 1941 شروود اندرسون و جیمز جویس، در سال 1946 گرترود استاین و سال بعد در سال 1947، مکس پرکینز، ویراستار و دوست دیرینه همینگوی. در این دوره، او از سردردهای شدید، فشار خون بالا، مشکلات وزنی و در نهایت دیابت رنج میبرد که بیشتر آنها نتیجه تصادفات قبلی و سالهای زیاد نوشیدن الکل بود. با این وجود، در ژانویه 1946، او کار بر روی باغ عدن را آغاز کرد و 800 صفحه را تا ژوئن به پایان رساند. «دریا» و «هوا» که میخواست آنها را در یک رمان با عنوان کتاب دریا ترکیب کند. با این حال، هر دو پروژه متوقف شد و ملو میگوید که ناتوانی همینگوی در ادامه دادن «نشانهای از مشکلات او» در این سالها بود.
- نگارش پیرمرد و دریا و دریافت جایزه پولیتزر
در سال 1948، همینگوی و مری به اروپا سفر کردند و چند ماه در ونیز ماندند. همینگوی در آنجا عاشق آدریانا ایوانچیچ 19 ساله شد. رابطه عاشقانه افلاطونی الهام بخش رمان «آن سوی رودخانه و درون درختان» بود که در کوبا در زمان نزاع با مری نوشته شد و در سال 1950 با نقدهای منفی منتشر شد. سال بعد، خشمگین از استقبال منتقدان از کتاب خود، پیشنویس «پیرمرد و دریا» را در هشت هفته نوشت و گفت که این «بهترین چیزی است که میتوانستم در تمام عمرم بنویسم».«پیرمرد و دریا» به کتاب منتخب ماه تبدیل شد، همینگوی را به شهرت بینالمللی رساند و یک ماه قبل از سفر دومش به آفریقا، جایزه پولیتزر را در می 1952 دریافت کرد.
- سفر دوم همینگوی به آفریقا و تصادفات پی در پی
در سال 1954، زمانی که همینگوی در آفریقا بود، در دو سانحه هوایی متوالی تا نزدیک مرگ رفت. او یک پرواز گشت و گذار بر فراز کنگو بلژیکی برای عکاسی از آبشار مورچیسون از هوا، هواپیما به یک تیر برق متروکه برخورد کرد. جراحات همینگوی شامل یک زخم سر بود، در حالی که دو دنده مری شکست. روز بعد، در تلاش برای رسیدن به مراقبتهای پزشکی آنها سوار هواپیمای دوم شدند که در هنگام برخاستن منفجر شد و همینگوی دچار سوختگی و ضربه مغزی دیگری شد، این یکی به اندازه کافی جدی بود که باعث نشت مایع مغزی شود. آمینگوی علیرغم جراحاتش، پاتریک و همسرش را در یک سفر ماهیگیری برنامهریزی شده در فوریه همراهی کرد، اما درد باعث شد که او عصبانی باشد و کنار آمدن با او دشوار باشد. وقتی آتشسوزی در بوتهها شروع شد، دوباره مجروح شد و در پاها، نیم تنه جلویی، لبها، دست چپ و ساعد راست دچار سوختگی درجه دو شد. ماهها بعد در ونیز، مری به دوستانش تمام جراحات همینگوی را گزارش کرد: دو دیسک ترک خورده، پارگی کلیه و کبد، شانه دررفته و جمجمه شکسته. پس از سقوط هواپیما، همینگوی، که "یک الکلی تحت کنترل در تمام طول عمرش بود، برای مبارزه با درد جراحاتش، بیش از حد معمول مشروب نوشید."
- دریافت جایزه نوبل ادبی و بخشی از متن سخنرانی همینگوی
در اکتبر 1954، همینگوی جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد. او متواضعانه به مطبوعات گفت که کارل سندبورگ، ایسک دینسن و برنارد برنسون مستحق دریافت جایزه بودند، اما با خوشحالی پول جایزه را پذیرفت. ملو میگوید همینگوی «طمع به جایزه نوبل داشت»، اما زمانی که جایزه نوبل را برد، ماهها پس از تصادفات هواپیمایش و پس از آن پوشش مطبوعاتی در سراسر جهان، «حتماً این ظن در ذهن همینگوی وجود داشت که اعلامیههای ترحیم خبرنگاران در تصمیم آکادمی نوبل سودئد نقش داشته است.» چون او از حوادث آفریقا رنج میبرد، تصمیم گرفت به استکهلم سفر نکند و در عوض او یک متن سخنرانی فرستاد تا خوانده شود و زندگی نویسنده را چنین تعریف کند: «نوشتن، در بهترین حالت، زندگی کردن در تنهایی است. سازمانهای مختلف معطوف به نویسندگان، تنهایی نویسنده را تسکین میدهند، اما من شک دارم که آیا توانایی این را دارند که نوشتههای او را بهبود ببخشند. نویسنده با جدایی از تنهایی در اغلب اوقات، کارش خراب میشود، در قد و قامت متوسط رشد میکند زیرا او کار خود را در تنهایی انجام میدهد و اگر نویسنده به اندازه کافی خوب باشد باید هر روز با ابدیت یا فقدان آن روبرو شود.»
- یافتن دفترچهها و نوشتههای 1928 پاریس و ماجراهای کوبا
همینگوی در نوامبر 1956، در پاریس اقامت داشت متوجه شد که صندوق عقب اتومبیل قدیمی آنها پر از دفترچهها و نوشتههای مربوط به سالهای پاریس هستند. هنگامی که در اوایل سال 1957 به کوبا بازگشت، هیجان زده از این کشف، شروع به شکل دادن به اثر بازیابی شده در کتاب خاطرات خود کرد. در سال 1959 او خانهای مشرف به رودخانه بیگ وود، خارج از کچوم خرید و کوبا را ترک کرد هرچند ظاهراً با دولت کاسترو روابط آسانی داشت و به نیویورک تایمز گفته بود که از سرنگونی باتیستا توسط کاسترو خوشحال است. در 1959 او و مری پس از شنیدن اخبار مبنی بر اینکه کاسترو میخواهد داراییهای آمریکاییها و سایر اتباع خارجی را ملی کند، تصمیم گرفتند که آنجا را ترک کنند. در 25 ژوئیه 1960، همینگوی ها برای آخرین بار کوبا را ترک کردند و آثار هنری و دست نوشتهها را در صندوق بانکی در هاوانا گذاشتند. پس از حمله به خلیج خوکها در سال 1961، فینکا ویگیا توسط دولت کوبا سلب مالکیت شد، همراه با مجموعه «چهار تا شش هزار کتاب» همینگوی. بعدها پرزیدنت کندی ترتیبی داد تا مری همینگوی به کوبا سفر کند و در آنجا با فیدل کاسترو ملاقات کند و در ازای اهدای فینکا ویگیا به کوبا، اوراق و نقاشیهای همسرش را به دست آورد.
- پارانوئید شدید همینگوی
همینگوی یک دفتر کوچک در آپارتمان خود در شهر نیویورک راه اندازی کرد و سعی کرد کار کند، اما نتوانست. او سپس به تنهایی به اسپانیا سفر کرد تا برای جلد اول مجله Life عکس بگیرد. چند روز بعد، اخبار گزارش داد که او به شدت بیمار است و در آستانه مرگ است، که مری را وحشت زده کرد تا اینکه پیامی از او دریافت کرد که به او میگفت: "گزارشات دروغ است. در مسیر مادرید. پاپا." در واقع، به شدت بیمار بود و معتقد بود که در آستانه فروپاشی است. با وجود اینکه اولین قسمت از تابستان خطرناک در سپتامبر 1960 در زندگی منتشر شد، روزها به رختخواب خود رفت و در سکوت فرو رفت. در ماه اکتبر، او اسپانیا را به مقصد نیویورک ترک کرد و در آنجا از ترک آپارتمان مری امتناع کرد، با این فرض که او تحت نظر است. مری به سرعت او را به آیداهو برد، جایی که جرج ساویرز پزشک با آنها در قطار ملاقات کرد. در این زمان، همینگوی دائماً نگران پول و امنیت خود بود. او نگران مالیاتهایش بود و اینکه هرگز به کوبا باز نمیگردد تا دست نوشتههایی را که در صندوق بانکی گذاشته بود، بازیابی کند. او دچار پارانوئید شد و فکر میکرد که FBI فعالانه بر حرکات او نظارت میکند. در واقع FBI در طول جنگ جهانی دوم، زمانی که از پیلار برای گشتزنی در آبهای کوبا استفاده میکرد، پروندهای درباره او باز کرده بود، و جی. ادگار هوور مأموری در هاوانا او را در دهه 1950 زیرنظر داشت. همینگوی بستری میشود و تحت درمان با تشنج الکتریکی (ECT) قرار میگیرد و در ژانویه 1961 «در ویرانه رها میشود». پزشکان در روچستر به همینگوی گفتند که وضعیت افسردگی او ممکن است ناشی از مصرف طولانی مدت رزرپین و ریتالین باشد.
- خودکشی همینگوی
همینگوی در آوریل 1961، سه ماه پس از مرخص شدن از کلینیک به خانه بازگشت، زمانی که مری یک روز صبح همینگوی را در حالی که یک تفنگ ساچمهای در دست داشت در آشپزخانه پیدا کرد. او با ساویرز تماس گرفت و در نهایت در بیمارستان بستری کرد. همینگوی تحت سه درمان الکتروشوک قرار گرفت. در پایان ماه ژوئن مرخص شد. او قفل انبار زیرزمینی را که اسلحههایش در آن نگهداری میشد، باز کرده بود، به طبقه بالا به سرسرا ورودی جلو رفته بود و با «تفنگ ساچمهای دولولهای که اغلب از آن استفاده میکرد» به خود شلیک کرد.
مری را آرام کردند و به بیمارستان بردند، روز بعد به خانه برگشت و خانه را تمیز کرد و ترتیب مراسم تشییع جنازه و سفر را انجام داد. برنیس کرت مینویسد که وقتی به مطبوعات گفت که مرگ او تصادفی بوده است «به نظر او دروغی آگاهانه به نظر نمیرسید». پنج سال بعد در یک مصاحبه مطبوعاتی، مری تایید کرد که همینگوی به خود شلیک کرده است.
- رفتار همینگوی سالهای آخر شبیه رفتار پدرش
رفتار همینگوی در سالهای پایانی زندگیاش شبیه رفتار پدرش قبل از خودکشی بود؛ پدرش ممکن است مبتلا به هموکروماتوز ارثی بوده باشد که به موجب آن تجمع بیش از حد آهن در بافتها به زوال ذهنی و جسمی منجر میشود. سوابق پزشکی که در سال 1991 در دسترس قرار گرفت تایید کرد که همینگوی در اوایل سال 1961 به هموکروماتوز تشخیص داده شده بود. خواهرش اورسولا و برادرش لستر نیز خود را کشتند. نظریههای دیگری برای توضیح کاهش سلامت روانی همینگوی مطرح شدهاند، از جمله اینکه ضربههای مغزی متعدد در طول زندگیاش ممکن است باعث ایجاد انسفالوپاتی تروماتیک مزمن (CTE) شده باشد که منجر به خودکشی نهایی او شود.
- متن یادبود همینگوی بر سر قبرش
بهتر از همه او پاییز را دوست داشت
برگها در چوب پنبه زرد میشوند
برگهای شناور روی نهرهای قزل آلا
و بالای تپهها
آسمان آبی بلند و بدون باد
... حالا او برای همیشه بخشی از آنها خواهد بود.
- سبک نویسندگی ارنست همینگوی
1.نیوریورک تایمز: در سال 1926 نیویورک تایمز درباره اولین رمان همینگوی - خورشید نیز طلوع میکند- نوشت: "هیچ تحلیلی نمیتواند کیفیت آن را نشان دهد.
2.جیمز ناگل: «خورشید نیز طلوع میکند، ماهیت نوشتار آمریکایی را تغییر داد».
3.آکادمی نوبل: « این جایزه به خاطر تسلط همینگوی بر هنر روایتگری بود که در پیرمرد و دریا نشان داده شد، و به خاطر تأثیری که بر سبک معاصر گذاشته است.»
4.هنری لوئیس گیتس معتقد است سبک همینگوی اساساً «در واکنش به تجربة او از جنگ جهانی شکل گرفته است». پس از جنگ جهانی اول، او و دیگر مدرنیستها با واکنش در برابر سبک استادانه نویسندگان قرن نوزدهم و با ایجاد سبکی «که در آن معنا از طریق گفتوگو، عمل و سکوت ایجاد میشود، ایمان خود را به نهادهای مرکزی تمدن غرب از دست دادند».
5.هیچ چیزی مهم نیست: در داستانهای همینگوی هیچ چیز مهم - یا حداقل خیلی کم – یا وجود ندارد یا به صراحت بیان نشده است.
6.استفاده از ساختارهای دستوری و ساختارهای زبانی غیرانگلیسی: در داستانهای همینگوی اغلب از ساختارهای دستوری و ساختارهای سبکی زبانهایی غیر از انگلیسی استفاده شده است. منتقدانی چون آلن جوزف، میمی گلادشتاین و جفری هرلیهی، چگونگی تأثیر زبان اسپانیایی بر نثر همینگوی را مطالعه کردهاند. او همچنین اغلب از جناسهای دوزبانه و بازی کلمات متقابل زبانی به عنوان ابزارهای سبکی استفاده میکرد.
7.بیکر: از آنجا که او بهعنوان نویسنده داستانهای کوتاه شروع کرد، بیکر معتقد است که همینگوی آموخته است که «از کمترینها بیشترین بهره را ببرد و یاد گرفته است چگونه زبان را هرس کند یا چگونه شدتها را چند برابر کند و یا چگونه چیزی جز حقیقت را به گونهای بگوید که امکان گفتن حقیقت را به آن صورت نداشته باشد.»
8.نظریه کوه یخ: همینگوی سبک خود را نظریه کوه یخ نامید: حقایق بر فراز آب شناورند. ساختار پشتیبان و نمادگرایی دور از چشم عمل میکنند. مفهوم نظریه کوه یخ گاهی اوقات به عنوان "نظریه حذف" نامیده میشود. همینگوی معتقد بود که نویسنده میتواند یک چیز را توصیف کند (مانند ماهیگیری نیک آدامز در «رودخانه بزرگ دو دل») اگرچه چیز کاملاً متفاوتی در زیر سطح رخ میدهد (نیک آدامز به اندازهای روی ماهیگیری تمرکز میکند که مجبور نیست به آن فکر کند.).
9.پل اسمیت مینویسد که اولین داستانهای همینگوی، که با عنوان «در زمان ما» جمع آوری شدهاند، نشان میدهد که او هنوز در حال آزمایش با سبک نوشتن خود است. او از نحو پیچیده اجتناب کرد. حدود 70 درصد جملات همینگوی، جملات ساده هستند - نحوی کودکانه بدون کوچکترین فرع.
10.جکسون بنسون معتقد است که همینگوی از جزئیات زندگی خودش بهعنوان ابزارهایی درباره زندگی بهطور کلی در رمانهایش استفاده میکرد و این کار نه فقط درباره زندگی خود که درباره زندگی دیگران نیز انجام میداد. به عنوان مثال، بنسون فرض میکند که همینگوی از تجربیات خود به این گونه استفاده کرده و آنها را با سناریوهای "چه میشود اگر" ترسیم کرده است. به طور مثال او به خود میگفته است: "اگر به گونهای زخمی میشدم که شبها نمیتوانستم بخوابم چه میشد؟ اگر زخمی میشدم و دیوانه میشدم، چه میشد؟ اگر به جبهه برگردم چه اتفاقی میافتد؟»
11.دیدگاه همینگوی درباره داستاه کوتاه: «اگر چیزها یا رویدادهای مهمی را که میدانید کنار بگذارید، داستان تقویت میشود. اگر چیزی را رها کنید یا به دلیل ندانستن آن از آن بگذرید، داستان بیارزش خواهد بود. آزمون هر داستانی این است که چقدر مطالبی که شما، نه ویراستارانتان، حذف میکنید، بسیار خوب هستند.
12.زوئی ترود: نثر سه بُعدی همینگوی: سادگی نثر همینگوی فریبنده است. زوئی ترود معتقد است همینگوی یک واقعیت عکاسی «چند کانونی» ارائه میدهد. نظریه کوه یخ او پایهای است که او بر روی آن داستان را بنا میکند. نحو، که فاقد حروف ربط فرعی است، جملات ایستا ایجاد میکند. سبک عکاسی "عکس فوری" کلاژی از تصاویر را ایجاد میکند. بسیاری از انواع علائم نگارشی داخلی (دو نقطه، نقطه ویرگول، خط تیره، پرانتز) به نفع جملات کوتاه توضیحی حذف میشوند. جملات بر روی یکدیگر ساخته میشوند، همانطور که رویدادها برای ایجاد حسی از کل ساخته میشوند. چندین رشته در یک داستان وجود دارد. یک "متن جاسازی شده" به زوایای متفاوتی پیوند مییابد. او همچنین از دیگر تکنیکهای سینمایی «برش» سریع از یک صحنه به صحنه دیگر استفاده میکند. یا "پیچیدن" یک صحنه به صحنه دیگر. حذفهای عمدی به خواننده این امکان را میدهد که شکاف را پر کند، گویی به دستورات نویسنده پاسخ میدهد و نثری سه بعدی ایجاد میکند.
13.«و» به جای ویرگول: همینگوی به طور معمول از کلمه «و» به جای ویرگول استفاده میکرد. این استفاده از polysyndeton ممکن است برای انتقال فوری عمل کند. بنسون آنها را با هایکو مقایسه میکند.
14.سال بلو سبک همینگوی را به عنوان "آیا احساسات دارید؟ آنها را خفه کنید" به صورت یک طنز بیان کرد. همینگوی معتقد بود توصیف احساسات، آسان و بیهوده است. او کلاژهایی از تصاویر را به منظور درک «امر واقعی، توالی حرکت و واقعیتی که باعث ایجاد احساس میشود و در یک سال یا ده سال آینده معتبر خواهد بود، یا با شانس و اگر به اندازه کافی بیان میکردید، همیشه درست میشد، ساخت. این استفاده از تصویر به عنوان یک همبستگی عینی مشخصه ازرا پاوند، تی اس الیوت، جیمز جویس و مارسل پروست است. نامههای همینگوی چندین بار در طول سالها به خاطره چیزهای گذشته پروست اشاره دارد و نشان میدهد که او حداقل دو بار کتاب را خوانده است.
- دامنه نفوذ همینگوی تا کجا بود و تا کجا هست؟
1.میراث همینگوی به ادبیات آمریکا «سبکی است که او ارائه کرده است» تا آنجا که میگویند: «نویسندگانی که پس از او آمدند بیش از دو دسته نیستند یا از آن سبک تقلید کردند یا از آن سبک دوری کردند.»
2.سخنگوی نسل پس از جنگ جهانی: پس از اینکه شهرت او با انتشار کتاب «خورشید نیز طلوع میکند» تثبیت شد، او سخنگوی نسل پس از جنگ جهانی اول شد و سبکی را ایجاد کرد که پیروانی یافت. کتابهای او در سال 1933 در برلین سوزانده شد، "به عنوان یادبودی از انحطاط مدرن"، و توسط والدینش به عنوان "کثافت" انکار شد. رینولدز معتقد است که میراث همینگوی این است که «داستانها و رمانهایش را چنان تکاندهنده بر جای گذاشت که برخی از آنها به بخشی از میراث فرهنگی ما تبدیل شدهاند.»
3.بنسون معتقد است که جزئیات زندگی همینگوی به "وسایل نقلیه اصلی برای استثمار" تبدیل شده است که منجر به صنعت همینگوی شده است.
4.سلینجر و همینگوی: در طول جنگ جهانی دوم، سلینجر با همینگوی ملاقات کرد و با او مکاتبه داشت و او را به عنوان یک فرد تأثیرگذار بر خود میدانست. سلینجر در نامهای به همینگوی مدعی شد که گفتگوهایشان «تنها دقایق امیدوارکننده را در تمام جنگ به او داده است» و به شوخی «خود را رئیس ملی کلوپهای هواداران همینگوی نامید».
5.سیاره 3656 همینگوی: میزان تأثیر او از ادای احترام ماندگار و متنوع به همینگوی و آثارش مشهود است. یک سیاره کوچک که در سال 1978 توسط ستاره شناس شوروی نیکلای چرنیخ کشف شد، به خاطر همینگوی نامگذاری شد به: 3656 همینگوی.
6.دهانه سیاره عطارد: در سال 2009، دهانهای روی عطارد نیز به افتخار او نامگذاری شد.
7.رستورانها و بارها و .... به نام همینگوی: نفوذ همینگوی را از رستورانهای متعددی که نام او را دارند و ازدیاد بارهایی به نام "هری" مشهود است. پسر همینگوی، جک (بامبی) خط مبلمانی را به افتخار پدرش ترویج داد. Montblanc یک قلم فواره همینگوی ایجاد کرد، و چندین خط لباس با الهام از همینگوی تولید شد. در سال 1977، مسابقه بینالمللی تقلید از همینگوی برای قدردانی از سبک متمایز او و تلاشهای کمیک نویسندگان آماتور برای تقلید از او ایجاد شد. شرکت کنندگان تشویق میشوند یک "صفحه واقعا خوب از همینگوی واقعا بد" را ارسال کنند و برندگان به بار هری در ایتالیا منتقل میشدند.
8.مری همینگوی در سال 1965 بنیاد همینگوی را تأسیس کرد و در دهه 1970 مقالات همسرش را به کتابخانه جان اف کندی اهدا کرد. در سال 1980، گروهی از محققان همینگوی گرد هم آمدند تا مقالات اهدایی را ارزیابی کنند و متعاقباً انجمن همینگوی را تشکیل دادند، "متعهد به حمایت و تقویت بورس تحصیلی همینگوی" شدند. جوایز متعددی به افتخار همینگوی برای قدردانی از دستاوردهای مهم در هنر و فرهنگ، از جمله جایزه بنیاد همینگوی/ PEN و جایزه همینگوی ایجاد شده است.
9.عضویت در سال 2012، در تالار مشاهیر ادبی شیکاگو
نوهی همینگوی که خودکشی کرد: 35 سال پس از مرگ همینگوی، در 1 ژوئیه 1996، نوه او مارگوکس همینگوی در سانتا مونیکا، کالیفرنیا درگذشت. او یک سوپر مدل و بازیگر بود که با خواهر کوچکترش ماریل در فیلم رژ لب در سال 1976 همبازی بود. مرگ او بعداً خودکشی اعلام شد و او را «پنجمین فردی در چهار نسل از خانوادهاش میدانند که دست به خودکشی زد».