loader-img
loader-img-2

کتاب تابستان نوشته توهه یانسون انتشارات هوپا

5 / -
like like
like like

مادربزرگ دندان‌مصنوعی‌اش را گذاشت توی دهانش. دندان‌ها با یک صدای تق جا افتاد. واقعاً هم که ارزش بگومگو نداشت.

کودک از مادر‌بزرگ پرسید: «کِی می‌میری؟»

مادربزرگ جواب داد: «به‌زودی، ولی کمترین ربطی به تو ندارد.»

ـ چرا؟

مادربزرگ جواب نداد و روی صخره راهش را به‌سوی دره‌ی تنگ ادامه داد.

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب تابستان" می نویسد