در عنفوان زندگی جهان به شکل سر دستی به دو دسته تقسیم می شود: آنهایی که لذت تن دیگری را چشیده اند، و آنها که هنوز نه. بعدش تقسیم می شود به آنها که عشق را شناخته اند و آنها که هنوز نه. و باز بعدش جهان به دو دسته تقسیم می شود: آنها که بار اندوهی را به دوش می کشند و آنها که هنوز نه. این تقسیمات بی چون و چرایند؛ همچون نوار حازهای زمین که از آن گذر می کنیم. ما سی سال با هم زندگی کردیم. من سی و دو سالم بود وقتی با هم آشنا شدیم
و شصت و دو سالم بود وقتی مرد...
جولین بارنز از متن کتاب
پت کاوانا، همسر و کارگزار ادبی جولین بارنز، سال 2008 از تومور مغزی مرد و سه چهار سال بعد بارنز نوشتن این کتاب را تمام کرد که تأملی ست طولانی در باب عشق و اندوه و بازجستن مواجههی آدمی با مرگ: آنچه عشق به ما می بخشد و سبب می شود حس کنیم می توانیم از گلوله ها جاخالی دهیم همانطور که سارا برنارد ادعا می کرد بین قطرات باران جا خالی می دهد، و آنچه عاقبت سر و کله اش پیدا می شود: اینکه هر داستان عاشقانه بالقوه داستان اندوه نیز هست»، اینکه عاقبت یکی از ما دو نفر پیش از آن یکی می میرد...
و شصت و دو سالم بود وقتی مرد...
جولین بارنز از متن کتاب
پت کاوانا، همسر و کارگزار ادبی جولین بارنز، سال 2008 از تومور مغزی مرد و سه چهار سال بعد بارنز نوشتن این کتاب را تمام کرد که تأملی ست طولانی در باب عشق و اندوه و بازجستن مواجههی آدمی با مرگ: آنچه عشق به ما می بخشد و سبب می شود حس کنیم می توانیم از گلوله ها جاخالی دهیم همانطور که سارا برنارد ادعا می کرد بین قطرات باران جا خالی می دهد، و آنچه عاقبت سر و کله اش پیدا می شود: اینکه هر داستان عاشقانه بالقوه داستان اندوه نیز هست»، اینکه عاقبت یکی از ما دو نفر پیش از آن یکی می میرد...
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران