loader-img
loader-img-2

46داستان عاشقانه نوشته بری ایوا انتشارات میردشتی

5 / -
like like
like like
او از پنجره به بیرون خیره شده بود. زوج جوانی دست در دست یکدیگر قدم زنان از خیابان می گذشتند. آن دو محو یکدیگر ابدا کوچکترین توجهی به اطرافشان نداشتند و غافل از جهان بیرون همچنان گام بر می داشتند. او آه جانسوزی کشید، چرا که خود نیز زمانی درست به همین سان عاشق شده بود. عشق... نیرویی که قلب را انباشته از احساس شگرف می سازد، و هر روز را به سان تجربه ای جدید زیبا و جذاب می کند. پس آن روزهای سراسر عشق کجا رفته بودند؟ آن عشقی که زندگی اش را خاص و منحصر به فرد ساخته بود، اکنون کجا قرار داشت؟ اشک چشمانش را پاک کرد. عشق همچون گلی شکوفا می شود، اما می تواند هم چون گلی نیز پژمرده شود. گل سرخ دریافته بود که عشق و خوشبختی و شادی نیز در باغ زندگی وجود دارد، البته در کنار درد و رنج، او دریافته بود که همه چیز در باغ زندگی زیبا نیست. خیلی از علف های هرز دلشان می خواست خارهای تیز گل سرخ زیبا را قطع کنند. چه شگفت انگیزا ناگهان صدایی آرام به گوشش رسید. به سوی صدا برگشت... من اینجا هستم، عشق من. مدت های مدیدی است که انتظارت را کشیده ام، اما تو دیگر اینجا هستی، و ما تا ابد در کنار هم خواهیم ماند... و نیمه شب بود که او وارد زندگی جدیدش شد. دری به سوی آینده های زیبا باز شده بود. آینده و آغاز زندگی جدید...

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "46داستان عاشقانه" می نویسد