معرّفی کتاب گزارش یک مرگ:
- سال انتشار کتاب گزارش یک مرگ:
گزارش یک مرگ (به اسپانیایی Crónica de una muerte anunciada) نام کتابی از مارکز است که در سال 1981 منتشر شد.
خلاصهای از داستان گزارش یک مرگ:
رمان در قالب یک بازسازی شبه روزنامهنگاری، داستان قتل سانتیاگو ناصر توسط برادران ویکاریو ، دوقلوها را بازگو میکند.
داستان که بهصورت غیرخطی توسط یک راوی ناشناس روایت میشود، در صبح روز مرگ سانتیاگو ناسار آغاز میشود.
سانتیاگو با مادرش، زندگی میکند که آشپز، ویکتوریا گوزمان؛ و دختر آشپز، دیوینا فلور است. سانتیاگو پس از مرگ پدرش ابراهیم که اصالتاً عرب بود، این مزرعه خانوادگی که تجارت موفقی هم بود به ارث میبرد. او در ساعات اولیه صبح از یک جشن عروسی بین یک تازهوارد، بایاردو سان رومن، و آنجلا ویکاریو از اهالی آنجا که تمام شب ادامه داشته، به خانه برمیگردد. دو ساعت پس از عروسی، آنجلا به دلیل باکره نبودن توسط بایاردو به خانه مادرش پس فرستاده میشود. آنجلا پس از کتک خوردن از مادرش مجبور میشود نام مردی را که پاکی و شرافت او را آلوده کرده است فاش کند. او به شیوهای تا حدی جعلی نشان میدهد که این مرد سانتیاگو است.
برادران آنجلا در ساعات قبل از سحر به بازار گوشت میروند تا چاقوهای خود را تیز کنند و به صاحب آنجا و سایر قصابان اعلام کنند که قصد دارند سانتیاگو را بکشند. هیچکس تهدید را باور نمیکند، زیرا آنها«آدمهای خوبی» هستند، آنها تهدید را پای مستی آنها به خاطر شب قبل میگذارند. فاوستینو سانتوس، دوست قصاب، مشکوک میشود و تهدید را به پلیس، لئاندرو پورنوی گزارش میدهد. برادران به مغازه شیر کلوتیلد آرمنتا میروند، جایی که آنها در مورد نقشه کشتن سانتیاگو به او میگویند، و او متوجه چاقوهای پیچیده شده در پارچه و در همین حین، افسر لئاندرو با سرهنگ آپونته صحبت میکند که بعدازاینکه آرام لباس پوشید و از صبحانهاش لذت برد، به مغازه شیر میرود و چاقوها را برمیدارد و آنها را میفرستد خانه که بخوابند، اگرچه آنها را "یک جفت لافزن بزرگ" میداند. کلوتیلد میخواهد و این بار پدرو در مورد کشتن تردید دارد زیرا احساس میکند که آنها وظیفه خود رازمانی که شهردار آنها را خلع سلاح کرد انجام دادهاند. بااینوجود، آنها قصد خود را برای کشتن سانتیاگو فریاد میزنند. حتی کشیش بعداً اعتراف میکند: «نمیدانستم باید چهکار کنم... این کار من نبود، بلکه به مقامات مدنی مربوط میشد». او تصمیم میگیرد آن را به مادر سانتیاگو بگوید، اما چون از آمدن اسقف هیجانزده بود، سانتیاگو را فراموش میکند.
سانتیاگو پس از یک ساعت خواب از خواب بیدار میشود تا لباس بپوشد و به اسقف خوشامد بگوید. او یادداشت روی زمین را که شخصی با اخطار و جزئیات در مورد طرح ویکاریو گذاشته است، را نمیبیند. قایق اسقف بدون توقف از کنار شهر میگذرد، اگرچه مردم با هدایای مختلف منتظر او بودند. سانتیاگو سپس به سمت نامزدش میرود که فریاد میزند: "...امیدوارم که تو را بکشند!" زیرا او از بودن او با آنجلا ویکاریو ناراحت است و تصمیم میگیرد به او هشدار ندهد.
قتل سانتیاگو ناسار شرح دادهشده است. دوست او کریستو بدویا در صبح روز قتل دیوانهوار به دنبال سانتیاگو میگشت تا او را از نقشه آگاه کند، اما کریستو بدویا نتوانست سانتیاگو را که درواقع در خانه نامزدش فلورا میگل بود، پیدا کند. وقتی پدر فلورا میگل متوجه میشود، دقایقی قبل از رسیدن دوقلوها به سانتیاگو به سانتیاگو هشدار میدهد. سانتیاگو از اخبار سرگردان میشود و شروع به فرار به خانه میکند. مادرش وقتی به او از نقشه قتل میگویند، فکر میکند که او داخل خانه است و بنابراین،در خانه را قفل میکند این در حالی است که او توسط برادران ویکاریو تعقیب میشود، و در حال دویدن است. او درحالیکه تلاش میکند وارد خانه شود، مکرراً با چاقو موردحمله قرار میگیرد، درمجموع بیش از بیست بار با هفت زخم کشنده، همانطور که در کالبدشکافی هرچند نادرستی که توسط کشیش انجامشده،کشف کردند. این قتل بسیار وحشیانه است زیرا سانتیاگو در حالی که دلورودهاش را در بغل دارد و آنها را به داخل بدنش فشار میدهد، از در پشتی خانه وارد میشود و در آشپزخانه به زمین میافتد و میمیرد.
پس از قتل، خانواده ویکاریو شهر را به دلیل رسوایی در مورد رویدادهای عروسی آنجلا و قتل سانتیاگو ترک میکنند. بایاردو سان رومن نیز شهر را ترک میکند. خانوادهاش با قایق میآیند و او را میبرند. دوقلوهای ویکاریو سه سال را در زندان در انتظار محاکمه میگذرانند اما در دادگاه تبرئه میشوند، پسازآن پابلو با معشوقش ازدواج میکند و پدرو عازم نیروهای مسلح میشود .
پسازاینکه بایاردو آنجلا را رها کرد و با خانوادهاش شهر را ترک کردند، آنجلا عاشق او میشود و، به مدت هفده سال هر هفته نامهای برای او مینویسد. در پایان هفده سال، بایاردو نزد او بازمیگردد و همه نامههای او را که باز نشدهاند، با خودش میآورد.
بخشهایی از کتاب:
ظهر روزی از ماه اوت، درحالیکه با دوستانش گلدوزی میکرد، حضور کسی را در نزدیکی خانهاش حس کرد. لازم نبود سرش را بلند کند تا بداند که آمده به من گفت:چاق شده بود موهایش بفهمینفهمی ریخته بود، برای نزدیک دیدن محتاج عینک بود. اما خودش بود. به خداوندی خدا خودش بود! دیوانه شده بود. حتماً مرد همفکر کرده بود که او هم پیر شده، اما مرد، برخلاف دختر، فاقد ذخیرهی عشقی بود که باعث تحمل میشد پیراهنش از عرق خیس شده بود، مثل همان بار اول روز جشن خیریه، همان کمربند و همان کیفهای چرمی درز شکافتهی سگک نقرهای را داشت. با یار دوسان رومان بی اینکه به باقی کسانی که گلدوزی میکردند و مبهوت مانده بودند اهمیتی بدهد، یکقدم جلو آمد. کیفهایش را روی چرخخیاطی انداخت و گفت: خب من آمدم.
زندگیمان از آن دوشنبهی نحس زیرورو شد و تا سالیان دراز نتوانستیم دربارهی چیز دیگری حرف بزنیم. آن روز همهچیز بوی سانتیاگو ناصر را میداد. هیچکس بین ما نبود که بتواند بیاینکه دقیقاً جا و مأموریتی را که تقدیر به او محول کرده بود بداند، به زندگی ادامه دهد. هرگز مرگ اینچنین خود را از پیش اعلام نکرده بود.
به عقیده بازپرس رفتار او در آخرین لحظات عمرش دلیل بیگناهیاش بوده است. پدرو که به هنگام رویارویی با سانتیاگو ضرباتی مرگبار به او میزند، میگوید: «چیز غریبی بود. کارد پاک بیرون آمد. سه بار به او ضربه زدم و یک قطره خون هم ریخته نشد.» اما این پایان ماجرا نیست. سانتیاگو ناصر در آخرین دم با تن زخمی، با همان وقار همیشگی، در حالیکه اعضای داخلی بدنش را به داخل فشار میدهد، با چهره گندمگون و موی آشفته که از همیشه زیباترش کرده است، از راه خانه همسایه به خانه خود میرود و در حالیکه در این مسیر لبخند به لب دارد روی زمین میافتد. شاید به حماقتها و تعصبهای کورکورانه و بیمنطقی میخندد که باعث شد در جوانی بازندگیاش خداحافظی کند. هر چه هست لبخند تلخی است.
زخمهای چاقو فقط نقطه آغاز کالبدشکافی بیشفقتی بودند که در غیاب دکتر دیونویس زحمتش به گردن پدر روحانی افتاد. کشیش پیر که ایام بازنشستگی را در آسایشگاه کالافر میگذارند بهم گفت «مثل این بود که بعد از مرگ دوباره بکشیمش». اما دستور بخشدار بود و اوامر اون مردک بیتمدن هرقدر هم ابلهانه بودند باید اطاعت میشدند.
معرّفی گابریل گارسیا مارکز:
گابریل گارسیا مارکز در کشور کلمبیا در دهکده آرکاتاکا در منطقه سانتامارا در 6 مارس سال 1927 میلادی به دنیا آمد. تولد او همزمان است با اعتصاب مشهور کارگران کشتزارهای موز. همان رویدادی که سالها بعد در رمان «صد سال تنهایی» مارکز آن را به تصویر کشید اما...
معرّفی گابریل گارسیا مارکز و مشاهدهی تمام کتابها
داستانی بر اساس واقعیت:
این رمان از وقایع واقعی زندگی که برای برادرخوانده گارسیا مارکز رخداده الهام گرفتهشده است. گارسیا مارکز داستان زوج جوانی را شنید که در سوکره ازدواج کردند و در روز بعد از عروسی، داماد عروس را به دلیل باکره نبودن او طرد کرد. عروس مصمم بود با دوستپسر سابق خود رابطه داشته باشد که درنتیجه توسط دو برادر عروس تعقیب و به قتل رسید تا انتقام ناموس خانواده را بگیرند. اگرچه بسیاری از نشریات حدس میزدند که گارسیا مارکز از نزدیک شاهد این قتل بوده است، نویسنده درواقع در جریان حوادثی که در سوکره در سال 1951 رخ داد، حضور نداشت.
تفاوتهای کلیدی در عمل بین داستان و آنچه در واقعیت اتفاق افتاده است وجود دارد. بهعنوانمثال، در رمان، هرگز مشخص نیست که سانتیاگو ناسار قبل از عروسی با آنجلا ویکاریو رابطه قبلی داشته یا نه، درحالیکه در زندگی واقعی، عروس با دوستپسر سابق خود رابطه جنسی داشته است. علاوه بر این، گارسیا مارکز تصمیم گرفت دو قاتل در رمان یعنی دوقلوهای، پابلو و پدرو ویکاریو را بسازد. در زندگی واقعی، آنها دوقلو نبودند فقط برادر بودند. درنهایت، در کتاب، آشتی بین آنجلا و داماد که او را طرد میکند، بایاردو سان رومن، وجود دارد، در زندگی واقعی، چنین آشتی وجود نداشت.
گزارش یک مرگ و سینما:
از این کتاب در فیلم اسپانیاییزبان اقتباس شد: کرونیکل یک مرگ پیشگویی شده (1987)، محصول مشترک ایتالیا، فرانسه و کلمبیا، به کارگردانی فرانچسکو رزی، با بازی اورنلا موتی، روپرت اورت و آنتونی دلون .
در سال 1990، لی شائونگ از این کتاب برای فیلم چینی برنده جایزه طلایی مونتگلفیر، به نام «صبح خونین»، که بر جامعه روستایی چین متمرکز است، اقتباس کرد.
در سال 1995، گراسیلا دانیله آن را برای فیلمی اقتباس کرد که نامزد جایزه تونی شد با عنوان موزیکال برادوی کرونیکل یک مرگ پیشگویی شده، او کارگردانی و طراحی رقص آن را نیز بر عهده داشت.
یک فیلم کوتاه رومانیایی در سال 2007 نیز بر اساس این کتاب ساخته شد.
ترجمههای فارسی از رمان «گزارش یک مرگ»:
«گزارش یک مرگ»: این رمان با سه ترجمه به زبان فارسی موجود است:
- «گزارش یک مرگ» با ترجمه لیلی گلستان از نشر مرکز
- «وقایعنگاری مرگی اعلامشده» با ترجمه کاوه میر عباسی از نشر کتابسرای نیک
- «گزارش یک قتل از پیش اعلامشده» با ترجمه کیومرث پارسای از نشر آریابان
کتابهای صوتی و الکترونیکی از گزارش یک مرگ:
- مشخصات کتابهای صوتی این اثر:
1. نام کتاب کتاب صوتی گزارش یک مرگ
- نویسنده گابریل گارسیا مارکز
- مترجم لیلی گلستان
- گوینده افشین هاشمی
- ناشر چاپی نشر مرکز
- ناشر صوتی نوین کتاب گویا
- سال انتشار 1400
- فرمت کتاب MP3
- مدت 3 ساعت و 17 دقیقه
- زبان فارسی
- موضوع کتاب کتاب صوتی داستان و رمان خارجی
2. نام کتاب کتاب صوتی وقایعنگاری مرگی اعلامشده
- نویسنده گابریل گارسیا مارکز
- مترجم کاوه میر عباسی
- گوینده هوتن شاطری پور
- ناشر چاپی انتشارات کتابسرای نیک
- ناشر صوتی انتشارات جیحون
- سال انتشار 1399
- فرمت کتاب MP3
- مدت 3 ساعت و 30 دقیقه
- زبان فارسی
- موضوع کتاب کتاب صوتی داستان و رمان خارجی
تهیه و تنظیم:
واحد محتوا ویستور
عسل ریحانی
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران