معرّفی کتاب آب سوخته:
- سال انتشار کتاب آب سوخته:
آب سوخته (به اسپانیایی Agua quemada) مجموعهای از چهار داستان کوتاه است که نویسنده مکزیکی کارلوس فوئنتس در سال 1983 منتشر کرد.
خلاصهای از داستان آب سوخته:
این مجموعه شامل چهار داستان است، که عبارتاند از: «روز مادر»، «اینها کاخ بودند»، «سپیدهدم» و «پسر آندرس آپاریسیو».
در داستان «روز مادر» هیچ زنی نیست، زنها یا رفتهاند یا مرده.
راوی نوه ژنرالی است که سایهاش بر پسر و نوهاش سنگینی میکند اوهنوز در گذشته و دوره انقلاب سیر میکند. پسر شبیه ژنرال نیست، نوه میخواهد مثل پدربزرگ باشد و تکانی به تاریخ دهد رویارویی جد بزرگ در تضاد میان دو نسل بعد خود حکایت داستان است، حکایت گذر از مراحل مختلف تاریخ و تفاوت میان نسلها.
ارتباط درون خانواده در لابهلای اتفاقهای متفاوت زیر ذرهبین میرود و مضمون نهایی این است: «همان را به دست میآوری که لایق آن باشی.» این داستان با داستان بعدی «اینها کاخ بودند» همپوشانی محتوایی و شخصیتی دارد. ژنرال برا ی جلوگیری از به یادآوری خاطرات همسرش، خدمتکار پیر را اخراج میکند همان پیرزنی که در داستان دوم دخترش را سالها روی ویلچر نگه میداشت و در داستان دوم با پسری افلیج رابطه برقرار میکند که او را به یاد دخترش میاندازد.
در داستان سوم داستان «سپیده دم» شخصیت اصلی فردی است کنده شده از جامعه و بیارتباط به آن که در رخوت زندگی شبها دنبال سپیدهدم میگردد و در تخیلات آشفته و سرگردانش زندگی میکند. پسری که در عشق جوانی ناکام مانده بخاطر مادر، و حالا که مادر دیگر زنده نیست، در تنهایی به سر میبرد. او نامههایی از احتمالات مرگ و چگونه مردنش مینویسد و به آدرسهای مختلف ارسال میکند و دست آخر...
در چهارمین و آخرین داستان کتاب یعنی «پسرآندرس اپاریسیو» شخصیت اصلی در محلهای بینام، زیر نظر داییها بزرگ میشود و دست آخر محافظ جلاد خود میشود همان کسی که پدرس هم از او فریب خورده است در واقع داستان میخواهد بگوید: «عدهای میترسند تحت محفاظت کسی زندگی کنند و عدهای میترسند بدون محافظ زندگی کنند.»
بخشهایی از کتاب:
هرروز صبح پدربزرگ فنجان قهوه فوریاش را بهشدت هم میزند. قاشق را همانطور در دست میگیرد که سالها پیش، مادربزرگ مرحومم، دنیا کلوتیلده، فرفره را در دست میگرفت یا مثل خودش، ژنرال بیسنته برگارا، هنگامیکه قاچ زین را در مشت میفشرد، همان زین که امروز از دیوار اتاق خوابش آویزان است. بعد درپوش بطری تکیلا را برمیدارد و بطری را خم میکند تا نصف فنجان پر شود. تکیلا و نسکافه را هم نمیزند، اجازه میدهد الکل سفید خود به خود در قهوه حل شود. به بطری تکیلا نگاه میکند و شاید فکر میکند که چه قرمز بود خون ریخته شده و چه ناب بود مشروبی که خون را برای نبردهای بزرگ به جوش میآورد و شعلهور میساخت: چیوائوا و تورّئون، سلایا و پاسو د گابیلانس، هنگامی که مردان مرد بودند و تشخیص سرخوشی مستی و دلاوری صحنه نبرد میسر نبود، بله جناب، چه جای ترس بود وقتی لذت، مبارزه بود و مبارزه، لذت؟
تا ورودی بزرگراه کمربندی گاز دادم، نفس کشیدم، گاز دادم، اما دیگر آرام گرفتم، دلیلی برای نگرانی وجود نداشت. میتوانستم همینطور دور بزنم، یکبار، دو بار، صدبار، هرقدر که دلم میخواست، در طول هزاران کیلومتر، با این احساس که حرکت نمیکنم، که همیشه در مبدأ و همزمان در مقصد هستم، همان افق سیمانی، همان تابلوهای تبلیغات آبجو، جاروبرقی، همان جاروبرقیهایی که نیکومدس و انگراسیا از آنها نفرت داشتند، تبلیغ صابون، تلویزیون، همان بیغولههای توسریخورده سبزرنگ، پنجرههای حفاظدار, پردههای کرکرهای، همان ابزارفروشیها، تعمیرگاهها، خواربارفروشیها با یخچالهای دم در ورودی، پر از یخ و نوشابههای گازدار، سقفهایی با ورقههای گالوانیزه، گاه گنبد یک کلیسای دوران استعمار که میان هزاران منبع آب گم شده است، تابلوی بزرگ تبلیغات با ستارههای موفق و سرشناس در حال لبخند زدن، با آن صورتهای قرمز و سرحال که تازه نقاشی شدهاند. بابانوئل، دختر شایسته موطلایی، کوتوله سفید کوکاکولا با تاجی از تشتک نوشابه، دانل داک و پایین آنها تصویر میلیونها ستاره سینما، و کمی پایینتر از آنها، فروشندههای بادکنک، آدامس، بلیتهای بختآزمایی، جوانهایی با تیشرت و پیراهنهای آستینکوتاه کنار جعبه پخش موسیقی در حال فک جنباندن، دود کردن سیگار، لودگی، داد و قال، کامیونهای حمل مصالح، فولکسواگنهای زهوار دررفته، تصادفی در خروجی خیابان فرای سرباندو، پلیسهای موتورسوار پلیسهای راهنمایی و رانندگی، باجسبیل، ترافیک گرهخورده, بوق، فحشهای ناموسی، دوباره مسیر باز، مثل دفعه پیش، دور دوم،
همان مسیر، تانکرهای آب، پلوتارکو، تانکرهای حمل گاز، کامیونهای حمل شیر، ترمز ناگهانی، ظرفهای شیر میافتند، قل میخورند، در برخورد با آسفالت و نردههای بزرگراه میترکند، سیلی از شیر روی تاندربرد قرمز شره میکند، شیشه جلو خودروی پلوتارکو، سفید. پلوتارکو گرفتار مه، پلوتارکو کور از این سفیدی سیال و بیپایان؛ این سفیدی کور نامرئی، که قدرت دید را از او نیز میگرفت، حمام شیر، شیر لعنتی، شیر آبکی، شیر مادرت پلوتارکو!
معلومه که این اسم مایه مضحکه آدم میشود، همه در مدرسه از این چیزها به من گفته بودند: چی چی؟ این خلاصه اسمته؟ دوباره بگو؟ و این شعر را میخواندند:
ورگا را را... آلابیو... آلابائو... آلا بیم بوم با
ورگا...ورگا...را...را...را...
و هنگام خواندن لیست حضوروغیاب، همیشه یک آدم خوشمزه پیدا میشد که بگوید: «برگارا پلوتارکو، حاضر و شاید برپاه، یا شایدم کوچولو یا یککمی خوابآلود.» بعد توی زنگ تفریح بساط کتککاری بر پا بود. پانزدهساله بودم که اولین رمان عمرم را خواندم و آنوقت فهمیدم نویسندهای ایتالیایی نیز به نام جیوانی، هم فامیلی من بوده است، اما این موضوع در رفتار دسته شرور و آشوبگر دبیرستان دولتی بیتاثیر بود.
به مدرسه مذهبی نرفتم، چون پدربزرگم اولین نفری بود که گفت حرفش را هم نزن، پس برای چی انقلاب کردیم!؟ پدرم، آقای وکیل، گفت: درسته، پیرمرد حق داره، تو جامعه اینقدر پشت سر کلیسا تف و لعنت هست که فضای خونه روحانیتره.
معرّفی کارلوس فوئنتس:
کارلوس فوئنتس ماسیاس (تولد: پاناما، 11 نوامبر 1928 – مرگ: مکزیکو سیتی، 15 مه 2012) نویسنده مکزیکی بود. فوئنتس جزو نویسندگان «رونق آمریکای لاتین» (boomlatinoamericanos) است. نویسندگانی که بین دهههای 1960 و 1970 ظهور کردند و آثارشان به طور گسترده در اروپا و سراسر جهان توزیع شد اما...
معرّفی کارلوس فوئنتس و مشاهدهی تمام کتابها
تحلیلی بر داستان «آب سوخته»:
کتاب آب سوخته قبل از این که راوی زندگی چهار شخصیت باشد راوی داستان یک کشور است، مکزیک.
پیام هر داستان و خود هر چهار شخصیت با سرنوشت یک کشور درهم تنیده شده است. فوئنتس تاریخ را با زندگینامه شخصی تلفیق میکند، سرنوشتی که علیه آن جنگها صورت گرفته و خونها ریخته شده ولاکن هیچ مدینه فاضلهای نیست. از هم گسیختگی زندگی شخصیتهای کتاب به گونهای نشاندهندهی این است که هیچ چیز در جهان ثابت نیست، چیزی را که به دست میآوری، از دست میدهی.
شخصیتهای داستان جاه طلبانی نیستند که بخواهند پایشان را از گلیمشان بیشتر دراز کنند،حتی اگر هم بخواهند شرایطش را ندارند،بیشتر بر مبنای آنچه که هستند شکل میگیرند نه آنچه که باید باشند. برخی شخصیتهای مبهماند، اما درعوض روی برخی حواشی درظاهر بیاهمیت، نویسنده با تاکید خاصی درونمایههای معنادار و موقعیتهای خاصی خلق میکند که ساختار معمول کلاسیک را از داستان گرفته و داستان را به سمت و سوی مدرن میبرد. زبان داستان تحت فشار ترتیبات خاص نویسنده در تاکیدات و برجستهسازی حوادث ساده و پیش پا افتاده، گزیده و غریب میشود زبانی که دیگر ابزار نیست بلکه سرشار از اندیشه و بینش نویسنده است که در قالب کلمات آشکار میشود. تاکید نویسنده بر چگونگی توصیف به جای واقعیت آنچه که توصیف میشود زبان را به کسب آگاهی کاملتر و نزدیکتری از تجربه نویسنده پیش میبرد، زبانی که درباره خود زبان صحبت میکند و حتی مهمتر از داستان میشود .دیالوگها و صدای شخصیتها بدون نقطهگذاری و بدون واسطه به دل متن نفوذ میکند. جملات با نحو شکسته بدون مشخص شدن گوینده پشت سر هم میآیند.
رد پای نویسنده دیده نمیشود هر چند حضور یک راوی دانای کل در قالب زبان حس میشود که گاه در بخشهایی از داستان روایت را بر عهده میگیرد، بدون اینکه خودش را نشان دهد. کتاب آب سوخته نیمه تاریک زندگی در مکزیک را پیش چشم خواننده آشکار میکند. نویسنده به بررسی سطوح مختلف این کشور پرداخته و قسمتهایی از زندگی در آن را به تصویر میکشد.
ترجمههای فارسی از رمان «آب سوخته»:
با ترجمه علی اکبر فلاحی از نشر ققنوس
کتابهای صوتی و الکترونیکی از آب سوخته:
- مشخصات کتابهای صوتی این اثر:
- نام کتاب کتاب صوتی آب سوخته
- نویسنده کارلوس فوئنتس
- مترجم علی اکبر فلاحی
- گوینده منوچهر زنده دل
- ناشر چاپی انتشارات ققنوس
- ناشر صوتی نوین کتاب گویا
- سال انتشار 1399
- فرمت کتاب MP3
- مدت 5 ساعت و 39 دقیقه
- زبان فارسی
- موضوع کتاب کتاب صوتی داستان و رمان خارجی
- مشخصات کتابهای الکترونیکی این اثر:
1. براساس نسخهی چاپی نشر ققنوس.
تهیه و تنظیم:
واحد محتوا ویستور
عسل ریحانی
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران