معرّفی کتاب گفتگو در کاتدرال:
- سال انتشار کتاب گفتگو در کاتدرال:
گفتگو در کاتدرال (به اسپانیایی Conversación en La Catedral) سومین رمان نویسنده پرویی ماریو بارگاس یوسا است که در سال 1969 منتشر شد و به عنوان یکی از آثار برجسته او شناخته شد.
خلاصهای از داستان گفتگو در کاتدرال:
این رمان این رمان که بین پاریس، لیما، واشنگتن، لندن و سرانجام پورتوریکو نوشته شده بود در ابتدا قرار بود به دلیل طولانی بودن صفحاتش در دو قسمت منتشر شود، واقعیتی که فقط در چاپ اول رخ داد. یوسا به گفتهی خودش، برای هیچ رمان دیگری برای بازبینی و بازنویسی بیشتر از این کتاب وقت نگذاشته اشت.
این رمان با گفتگوی بین دو شخصیت متفاوت آغاز میشود که پس از سالها بدون اینکه یکدیگر را ببینند، در اواسط دهه 1960 دوباره همدیگر را ملاقات میکنند.
شروع رمان «گفتگو در کاتدرال» یکی از بهترین شروع های یک رمان محسوب میشود. سانتیاگو زاوالا، قهرمان داستان، رمان را با پرسیدن این سوال از خود آغاز میکند: پرو در چه مرحلهای خراب شده بود؟
این پرسش از سرگشتگی و بدبینی قهرمان داستان (سانتیاگو، آلتر ایگوی نویسنده)، ناتوان از درک واقعیت پرو به عنوان یک کل که او با معیارهای اساساً اخلاقی آن را قضاوت میکند، ناشی میشود. مدتی بعد، نویسنده در تلاش برای یافتن پاسخی برای همان سؤال خود، خواهد گفت که هیچ لحظه خاصی وجود نداشته است که پرو "لعنتی" شده باشد، بلکه در واقع چند لحظه در طول تاریخ آن وجود داشته است.
این رمان تصویری خام از فساد اخلاقی و سرکوب سیاسی است که پرو تحت دیکتاتوری ژنرال مانوئل آ. اودریا تجربه میکند. هستهی اصلی آن سرکوب کایو برمودز یا کایو میردا است.
قهرمان داستان، سانتیاگو زاوالا یا زاوالیتا، مرد جوانی از خانوادهای ثروتمند است که در دانشگاه سن مارکوس، که در آن زمان یکی از هستههای اپوزیسیون دانشجویی بود که با دیکتاتوری مقابله کرد، تحصیل میکند. پدرش، دون فرمین زاوالا، ملقب به بولا دی اورو، یک تاجر مرفه است که با سود بردن از فساد دولتی، تجارت بسیار سودآوری انجام میدهد. زوالیتا با دانشجویان کمونیست فامیل است و به دلیل رسوایی خانواده اش حتی به اداره پلیس برده میشود. سپس به عنوان روزنامه نگار کار میکند و به جمع همکارانش میپیوندد. او حتی ازدواج میکند. اما چیزی درونش هست که او را عذاب میدهد.
رازی که رمان حفظ میکند، همجنسگرایی پدر زوالیتا است که با رانندهاش، زامبو آمبروزیو، رابطه جنسی دارد. هورتنسیا (لا موسا)، پلی بویی که قبلاً در حال افول است، متوجه این موضوع میشود و از فرمین باج می گیرد. سپس آمبروزیو، هورتنسیا را میکشد، از دیدن کارفرمای خود در چنین خلسه ای ناامید شده است، اگرچه این یک راز باقی میماند که آیا او این کار را به تنهایی انجام میدهد یا به دستور فرمین. سانتیاگو به همه اینها مشکوک است. او سعی میکند باور نکند که پدرش یک قاتل است، عذابی که سالها بعد وقتی با زامبو آمبروزیو در لانهی شهرداری ملاقات میکند و با او در بار کاتدرال گفتگو میکند، دوباره آن را تجربه خواهد کرد.
داستان در زمان حکومت ژنرال اودریا (1948-1956) اتفاق میافتد و تا چند سال پس از سقوط رژیم مذکور ادامه مییابد. اودریا مدام در رمان ذکر میشود، اگرچه تنها به پیشینه تاریخی داستان میپردازد، زیرا او در طرح اصلی نقش ندارد. این دقیقاً یک رمان تاریخی نیست، بلکه یک داستان ادبی است که بر مبنای تاریخی خلق شده است. شخصیتهای مختلفی از اطرافیان اودریا ظاهر میشوند که به راحتی میتوان آنها را با شخصیتهای تاریخی شناسایی کرد، حتی اگر نامشان تغییر کرده باشد: بنابراین، کایو برمودز با آلخاندرو اسپارزا زانرتو و سرهنگ اسپینا با ژنرال زنون نوریگا قابل مقایسه است.
یوسا همچنین موقعیتهای واقعی را بازآفرینی میکند، مانند اتلاف برمودز/اسپارزا، اپوزیسیون سیاسی، سرکوب دانشجویان و گروههای سیاسی براندازانه، اختلافات و توطئههای قدرت، فساد عمومی عظیم. صحنه اراذل و اوباش در خدمت دولت که وارد جلسه مخالفان در تئاتر آرکیپا میشوند و منشا واکنش خشمگین مردم میشوند، بازآفرینی یک اپیزود تاریخی است، همان اتفاقی که منشأ آن انقلاب آرکیپا د 1955 و سقوط برمودز/اسپارزا است.
بخشهایی از کتاب:
صدای گرامافون آرام میشود و باز جان میگیرد، آرام میشود و باز جان میگیرد و حالا تصویر پسراندۀ خاطره نیز آنجاست، ملموستر و سمجتر از چهرههای سیر و دهانهای چهارگوش: باز هم آبجو. این مملکت برای خودش معمایی بود، پسر، پرو آدم را به گه گیجه میانداخت، مگر نه؟ باور میکردی که اودریستها و آپریستاها که به خون هم تشنه بودند این جور با هم جان در جان بشوند؟
سانتیاگو گفت: «ادا درنمیآرم. اینکه از کشیشها خوشم نمیآید به این معنی نیست که خدا را قبول ندارم.»
اینجا آدمها عوض میشوند نه اوضاع.
اگر چیزی که بهاش احتیاج داریم خشکاندن ریشۀ مرض است دیگر نباید از اصلاح دانشگاه حرف بزنیم، مسأله انقلاب است. خاکوبو گفت که آنها دانشجو بودند و صحنۀ عملشان هم دانشگاه بود. با تلاش برای اصلاح در واقع برای انقلاب کار میکردند: باید مرحله به مرحله پیش رفت و بدبین نبود.
دیگر نمیتوانم یک جور زندگی کنم و فکرم جور دیگر باشد.
دن فرمین گفت: «همه از اودریا شکایت داشتند چون میدزدید. امروز همان قدر دزدی هست، حتی بیشتر، آن وقت همهکس هم راضی است.»
یک مرد، هر چقدر هم حال و روزش خراب شده باشد، باز غرورش را دارد.
معرّفی ماریو بارگاس یوسا:
- ماریو بارگاس یوسا در یک نگاه
خورخه ماریو پدرو بارگاس یوسا (آرکیپا، 28 مارس 1936)، معروف به ماریو بارگاس یوسا، نویسنده پرویی است که از سال 1993 ملیت اسپانیایی نیز داشته است. یوسا یکی از مهمترین رماننویسان و مقالهنویسان معاصر به حساب میآید، آثار او جوایز متعددی را به دست آوردهاند اما...
معرّفی ماریو بارگاس یوسا و مشاهدهی تمام کتابها
شخصیتهای اصلی رمان گفتگو در کاتدرال:
- سانتیاگو زاوالا (زاوالیتا):
او قهرمان رمان است. او پسر دون فرمین زاوالا، یکی از اعضای برجسته پلوتوکراسی است که از رژیم ژنرال مانوئل آ. اودریا (1948-1956) حمایت میکند. پس از پایان تحصیلات مدرسه در مدرسه سانتا ماریا ماریانیستاس، والدینش از او میخواهند که برای دانشگاه کاتولیک پرو، جایی که پسران جامعه عالی تحصیل میکنند، درخواست دهد، اما او دانشگاه سن مارکوس را انتخاب میکند، جایی که به یک مبارز تبدیل میشود.
- آمبروز :
او اهل چینچا، پسر تریفولسیو و توماسا است و به عنوان راننده برای یک شرکت حمل و نقل در سرزمین خود کار میکند. او سپس به لیما سفر کرد و راننده خصوصی کایو برمودز و فرمین زاوالا شد. او مردی است که در سنین بالا با سانتیاگو صحبت میکند در حالی که آبجو مینوشد و در بار سر یک میز نشستهاند.
- کایو برمودز (کایو میردا):
او مغز سرکوب سیاسی دیکتاتوری ژنرال مانوئل آ. اودریا است. او اهل چینچا بود و با تراکتور فروشی زندگی می کرد تا اینکه دولت به دلیل دوستی با سرهنگ اسپینا شماره دو رژیم، او را احضار کرد، دوستی که به دوران تحصیلش برمی گردد.
- دون فرمین زاوالا (توپ طلا):
او یک تاجر مرفه، صاحب یک آزمایشگاه داروسازی و یک شرکت ساختمانی است. همسرش خانم زویلا و فرزندانش چیسپاس، سانتیاگو (زاوالیتا) و تته بودند. او از رژیم اودریا حمایت میکند و به شخصیتی بسیار با نفوذ در قدرت تبدیل میشود و در عین حال درگیر فساد عظیم آن میشود.
- هورتنسیا (میوز):
او عاشق کایو برمودز و معشوقهاش، زنی بی خیال، با کمی شیطنت، زیبا، با اندامی باریک، صورت سفید و موهای مشکی است. او خواننده کابارهای، ملقب به "میوز" بود.
- آمالی:
او همسر آمبروز است. او ابتدا کارمند خانواده زاوالا بود، سپس به عنوان کارگر در آزمایشگاه داروسازی دون فرمین کار میکند و با یک کارگر نساجی به نام ترینیداد که مدتی با او در یک کوچه بدبو زندگی میکند رابطه عاشقانه ای پیدا میکند.
یوسا در مورد کتاب گفتگو در کاتدرال چه میگوید:
اگر مجبور بودم یکی از نوشتههایم را از آتش نجات دهم، قطعا این یکی را نجات میدادم.
سبک رمان گفتگو در کاتدرال:
سبک داستان بر گفتگوها بنا شده است، همانطور که از اسم کتاب پیداست؛ کتاب از سه گفتگوی اصلی و یک تکگویی همراه با روایتهای پراکنده از زبان شخصیتها شکل گرفته است. و این از قدرت نویسندگی یوسا است که این گفتوگو را هم با هم متحد و یکپارچه میکند.
افتخارات «گفتگو در کاتدرال»:
در فهرست 100 رمان برتر اسپانیایی قرن بیستم توسط روزنامه اسپانیایی ال موندو قرار گرفت.
ترجمههای فارسی از رمان «گفتگو در کاتدرال»:
با ترجمه عبدالله کوثری از نشر لوح فکر.
تهیه و تنظیم:
واحد محتوا ویستور
عسل ریحانی
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران