معرفی کتاب «برای این که در محله گم نشوی» اثر «پاتریک مودیانو»
کتاب «برای این که در محله گم نشوی | به انگلیسی: So You Don’t Get Lost in the Neighborhood»، اثر «پاتریک مودیانو | به انگلیسی: Patrick Modiano» است که نخستین بار در سال «2014» به انتشار رسید. این کتاب به بازی دائمی نور و سایه، مبارزهی بیپایان خاطره و فراموشی میپردازد. شخصیت اصلی داستان، نویسندهی شصت سالهای به نام ژان درگان است که در تنهایی به سر میبرد. این کتاب در حال حاضر به بیست زبان زندهی دنیا ترجمه شده است.
دیگران مهم در ارتباط با این کتاب چه گفتهاند؟
به نقل از ژولین بیسون، اکسپرس: برای این که در محله گم نشوی تکهای از پازل مودیانو است. هر رمان تازهی مودیانو یک اتفاق است. نهتنها بهخاطر وجههی ادبی نویسندهاش، بلکه آثار او پازلی است که هر تکهی آن شبیه تکهی دیگری است ولی در عینحال تکهها با هم ممزوج نمیشوند و میگذارند تا خواننده کمبهکم تابلوی درونی نویسنده را حدس بزنند. آخرین رمان مودیانو زیبایی مالیخولیایی دارد.
به نقل از کریستوف بیگوت: از خلال بازی پژواکهای آشفته، این راز نیست که تم اصلی رمان را تشکیل میدهد، بلکه نوشتن راز و به طور دقیقتر راز نوشتن است.
به نقل از پیر اسولین: آدمهای مودیانو به طور طبیعی اسرارآمیزند، همانند همهی آدمها، خوانندهی وفادار مودیانو همراه با آخرین اثر او برای این که در محله گم نشوی مطمئن است که در جهان خودش، خود را بهتر پیدا میکند. این پردازش جغرافیایی شهری است با استفاده از عابران سرزمین مودیانو.
به نقل از The New Yorker: مودیانو از آن نویسندههایی است که باید نوشتههایش را بلعید... تا حدودی به این دلیل که کتابهای او از روشی فریبنده و بیکم و کاست درست مانند هر کتاب دیگری در ادبیات معاصر استفاده میکند... بنابراین این کتاب یک نوآور جذاب و دوست داشتنی را فراروی ما میگذارد.
به نقل از Entertainment Weekly: یک جستجوی پا در هوا در حافظه و داستانسرایی، از جمله داستانهایی که ما در آن زندگی خودمان را برای خودمان تعریف میکنیم. این بهترین نوع رازگویی است، از آن نوعی که هرگز رهایت نمیکند.
به نقل از Kirkus Reviews: اثری فوقالعاده برای طرفداران نئونوآر.
به نقل از لسآنجلس تایمز: داستان مودیانو بسیار گیرا، عمیق و قانعکننده است.
بخشی از کتاب
قسمتهایی از کتاب: «دراژان جرئت کرد و دوباره تلفن و پیامگیر اتاق کارش را وصل کرد، به خاطر شانتال گریپی که سعی میکرد تماس بگیرد. اما بیتردید، اوتولینی پس از بازگشت از کازینو شاربونیر، یک قدم از شانتال دور نمیشد. دراژان باید پیراهن سیاه چلچلهدار را به او پس میداد. شانتال آنجا، روی تکیهگاه کاناپه آویخته بودش، مثل چیزهایی که برایتان بیارزشند و کنارشان میگذارید و آنها، تا آخر عمر دنبالتان میکنند. مثل فولکس واگن آبی دوران جوانیاش که پس از چند سال باید از شرش خلاص میشد. اما هربار که خانه عوض میکرد، ماشین جلوی ساختمانش پارک بود، و تا مدتها داستان ادامه داشت. فولکس به او وفادار مانده بود، هرجا میرفت، دنبالش میکرد. اما دراژان سوئیچ را گم کرده بود. بعد، بالاخره، یک روز، فولکس گم شد، شاید در یکی از این قبرستانهای ماشین، بعد از ایستگاه پورت دیتالی 121، روی همان خرابههایی که قرار است بزرگراه میدی را بسازند.
خواست (بازگشت به سن – لو- لا- فور) را پیدا کند، اولین فصل از اولین کتابش را، اما جستجویش بیهوده بود. آن شب، وقتی برگهای درخت کولکن را در حیاط ساختمان همسایه تماشا میکرد، با خود گفت این فصل را پاره کرده است. مطمئن بود. فصل دوم را نیز حذف کرده بود: (میدان بلانش.) روی کاغذ مچاله نوشت: (برگشت به سن- لو- لا- فور.) به این ترتیب همهچیز را از آغاز تکرار کرد، با احساس خستهکننده اصلاح اشتباهی قابل پیشبینی. با وجود این، تنها خاطراتی که از اولین رمان داشت، همان دو فصل حذفشده بود، که آن را به عنوان پیلوت بقیه کارها به کار برد، یا بهتر بگویم، داربستهایی که آدم سروقت، آخرین کتابش را بر آن بنا کند.
بیست صفحه (میدان بلانش) را در یکی ار اتاقهای هتلی قدیمی، در خیابان کوستو، شماره 11، نوشته بود، دوباره پایین مونمارتر زندگی میکرد، پانزده سال بعد به خاطر آنی، به آنجا برگشته بود. در حقیقت وقتی سن- لو- لا- فور را ترک کردند، آنجا، با مشکل مواجه شدند. و چون فکر میکرد اگر به مکانهایی که با آنی شناخته بود برگردد، نوشتن کتابش آسانتر میشود، احتمالاً از آن زمان تا حالا، ظاهر آن مکانها تغییر کرده بودند، اما درک این موضوع برایش سخت بود. چهار سال بعد، در قرن بیستویکم، یک روز بعدازظهر، تصادفاً با تاکسی از آن محله عبور میکرد. اتومبیل در راهبندان ماند، کنار بلوار کلیچی و خیابان کوستو. برای چند دقیقه، هیچجا را نمیشناخت، انگار دچار فراموشی شده بود و در شهر خودش غریبه بود. اما اصلاً برایش اهمیت نداشت. نمای ساختمانها و چهارراه در طول سالها تغییر کرده بودند، چشماندازی از گذشته بودند که با فراگیر شدن پاریس از اینهمه یکنواختی و پوشالی بودن زمان حال سرآمده بود. به نظرش رسید باید به سمت راست نگاه کند، تابلو گاراژ خیابان کوستو و با کمال میل از راننده تاکسی خواست آنجا پیادهاش کند، چراکه میتوانست بعد از چهل سال، به اتاق قدیمیاش برگردد.»
درباره «پاتریک مودیانو»
پاتریک مودیانو یکی از نویسندگان و فیلمنامهنویسان فرانسوی است که در 30 ژوئیه سال 1945 متولّد شده است. او توانست برندهی جایزهی بزرگ آکادمی فرانسه برای ادبیات در سال 1972، برندهی جایزهی معتبر فرانسوی گنکور در سال 1978، برندهی جایزهی دل دوکای انستیتوی فرانسه در سال 2010، برندهی جایزهی دولتی اتریش برای ادبیات اروپا در سال 2012 و برندهی جایزهی نوبل ادبیات از سوی آکادمی نوبل در سال 2014 شود.
دیگر آثار «پاتریک مودیانو | به انگلیسی: Patrick Modiano»
از دیگر آثار پاتریک مودیانو میتوان به کتابهای زیر اشاره کرد:
جای ستاره، نگهبان شب، بلوارهای رینگ، لاکومب لوسین، ویلای دلگیر، شجرهی خانوادگی، خیابان بوتیکهای تاریک، جوانی، خط حافظه، چنین پسرهای شجاعی، محلهی گمشده، یکشنبههای اوت، آه! ای سرزمین محبوب من، بخشودگی حکم، رختکن کودکان، سفر ماه عسل، گلها را خراب کند، سیرکی که میگذرد، سگ بهاری، از دورترین نقطهی فراموشی، دورا برودر، ناشناختهماندگان، مرا نگین کوچولو مینامیدند، تصادف شبانه، یک شجرهنامه، در کافه جوانی گمشده، افق، علف شبانه، برای این که در محله گم نشوی و خاطرات خفته.
کتاب «برای این که در محله گم نشوی» برندهی چه جایزهای شد؟
رمان برای این که در محله گم نشوی برندهی جایزهی نوبل ادبیات سال 2014 شده است.
بهترین نسخه کتاب «برای این که در محله گم نشوی»
کتاب برای این که در محله گم نشوی با عنوان دیگری از جمله تا در محله گم نشوی و تاتو در این خیابانها گم نشوی توسط انتشارات ماهی با ترجمهی انوشه برزنونی، نشر چشمه مترجم حسین سلیمانی، انتشارات نگاه مترجم نازنین عرب، نشر افراز ترجمهی سعیده شکوری، انتشارات کوله پشتی ترجمهی زهرا خدادادی و نشر ثالث مترجم لیلا سبحانی به چاپ رسیده است.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران