معرّفی کتاب جاده سن جووانی:
- سال انتشار کتاب جاده سن جووانی:
جاده سن جووانی (به ایتالیایی La strada di San Giovanni) یک خودزندگینامه نوشت از نویسنده ایتالیایی ایتالو کالوینو اسن که در سال 1990 منتشر شد.
خلاصهای از داستان جاده سن جووانی:
سبک این خودزندگینامه براساس آنچه همسر نویسنده استر میگوید با آنچه در «هرمیت در پاریس» نوشته است کاملا متفاوت است.
نویسنده در این کتاب خاطرات کودکی تا میانسالیاش را همراه خواننده مرور میکند.
کتاب از پنج بخش و پنج داستان تشکیل شده است که بین سالهای 1962تا1977نوشته شده است.
در داستان اول نویسنده در مورد رابطهی خودش در وقت کودکی با والدینش صحبت میکند.
در داستان دوم در مورد تفکراتش در مورد سینما حرف میزند.
در داستان سوم از جنگهای پارتیزانی در برابر فاشیستها تعریف میکند.
در داستان چهارم که طولانیترین داستان کتاب است در مورد احساسش موقع خالی کردن سطل زباله برای خواننده حرف میزند.
در داستان پنجم خواننده با نویسندهای مواجهه میشود که در جستوجوی این است که بیابد «من» او در کجا قرار گرفته است.
بخشهایی از کتاب:
وقتی نوبت کار خانه است، تنها کاری که میتوانم با قدری مهارت و ارضاء انجام بدهم بیرون بردن آشغالهاست. این کار مستلزم چند مرحله است: بیرون آوردن سطل آشپزخانه و خالی کردناش در سطل بزرگتر گاراژ، بعد بیرون بردن این سطل بزرگتر به پیادهروی بیرون خانه، جایی که رفتگرها آن را بر میدارند و داخل ماشینشان خالی میکنند.
سطل آَشپزخانه یک سطل استوانهای است که از مادهٔ پلاستیکی ساخته شده و رنگش سبز مغز پستهای است. پیش از بیرون بردن آن، آدم بایستی برای لحظهٔ مناسب منتظر بماند، لحظهای که فرض میشود که هر چیزی که قرار بوده دور انداخته شود دور انداخته شده، یعنی وقتی که، میز را تمیز کردهای، آخرین استخوان یا پوست یا تکه نان را از سطح صاف بشقابها روبیدهای، و دستهای مجرب، دوباره با حرکتی سریع آن بشقابها را پس از یک گربهشور سریع زیر شیر دستشویی، در ردیفهای منظم ماشین ظرفشویی مرتب کرده است.
زندگی آشپزخانه در اساس یک ریتم موسیقی است، مبتنی بر سلسله حرکاتی مشابه قدمهای رقص، و وقتی از حرکات تیز و بز حرف میزنم، دارم به یک دست زنانه فکر میکنم، نه به حرکات دست و پا چلفتی و لاکپشتی خودم، که بیشک، همیشه جلوی دست و پا را میگیرد. (حداقل این همان چیزی است که همهٔ عمرم به من توسط والدینم، دوستانم _ از زن و مرد _ کارفرماهایم، زیردستانم و حتی دخترم این روزها گفته شده است. آنها همه در حال توطئه هستند تا من را مأیوس کنند، این را خوب میدانم؛ آنها فکر میکنند که اگر به من مدام بگویند که بیمصرفم میتوانند مرا متقاعد کنند که در این قصه حقیقتی نهفته است. اما من یک گوشهای کز میکنم و منتظر فرصت میگردم تا «بامصرف» بودن خودم را نشان بدهم، خودم را آزاد کنم.)
حالا همه بشقابها روی عرادهٔ کوچکشان زندانی شدهاند، صورتهای گردی که از اینکه ایستادهاند حیرت زدهاند، پشتهای دوتا و منحنی که منتظر طوفانی هستند که قرار است از انتهای حفرهٔ ظرفشویی بر سرشان فرود آید، جایی که آن ته قرار است تبعید شوند، تا چرخهٔ رگبارها، آبفشانها و بخار افشانها تمام شود. آن همان لحظهای است که باید من وارد عمل شوم.
پس اینجا دیگر منم، که دارم میروم به سمت پایین پلهها، و دستهٔ نیمدایرهایِ سطل در دستم، بسیار مراقبم که مبادا سطل زیاد تاب بخورد و محتویاتش بیرون بریزد. من معمولاً درپوش را در آشپزخانه جا میگذارم: آن اضافه موی دماغ، آن درپوش، که هیچ وقت تمام و کمال نمیتواند دوتا وظیفهاش را بهجا آورد، یکی اینکه آشغالها را مخفی کند، و دیگری اینکه وقتی میخواهید مقدار بیشتری آشغال در سطل فرو کنید، خودش را از جلوی راه کنار بکشد. مصالحهای که فرد به آن میرسد این است که در را در یک زاویه نگه دارد، کمی مثل یک دهان باز، آن را بین سطل و دیوار در یک تعادل شکننده نگاه دارد، طوری که در نهایت نقش زمین شود، با یک شَتَرَق خفه، که خیلی هم گوش را نمیآزارد، مثل یک ارتعاش بیرمق، چون پلاستیک که مرتعش نمیشود.
راستی بایستی بگویم که ما اینجا در پاریس در یک خانهٔ تکخانوار زندگی میکنیم (اگر بخواهم از یک اصطلاح معاصر کمتر جذاب اما قابل فهم استفاده کنم)، یا یک پاویون (اگر بخواهم از اصطلاح فرانسوی استفاده کنم که هم بیزمان است و هم از نظر معانی ضمنی وسوسهکننده هنوز غنی است). این را گفتم که معنی متفاوت حرکات این مراسمام را در مقایسه با آنهایی توضیح داده باشم که توسط صاحبملک مشاع یا صاحبخانه در یک مجتمع آپارتمانی انجام داده میشود، که از آشغال روزانهشان اینطور خلاص میشوند که آن را از پوبل74 (سطل) خانوادگی به پوبل عمومی تخلیه میکنند، پوبلی که معمولاً در حیاط ساختمان واقع شده و زن نگهبان در زمان مناسب آن را در خیابان میگذارد تا مسئولیت آن تحت حضانت سرویس مجمع جمعآوری نخاله قرار گیرد. انتقال از یک ظرف به ظرف دیگر، که برای بیشتر مقیمان کلانشهرها بهقدر یک انتقال از خصوصی به عمومی اهمیت دارد، برای من در خانهمان، جایی که ما پوبل بزرگ را در طول روز در گاراژ نگاه میداریم، تنها آخرین حرکت از مجموعه مراسمی است که محوطهٔ خصوصی بر بنیان آن قرار گرفته است _ و به این طریق است که توسط خودم به عنوان رئیس خانواده به انجام میرسد _ خلاصی از پسماندههای چیزها به عنوان اثباتی بر کنار گذاشتن کامل و غیرقابل برگشتشان.
ترجمههای فارسی از رمان «جاده سن جووانی»:
با ترجمه فرزام پروا از نشر نگاه.
کتابهای صوتی و الکترونیکی از جاده سن جووانی:
مشخصات کتابهای الکترونیکی این اثر:
- براساس نسخهی چاپی از نشر نگاه.
تهیه و تنظیم:
واحد محتوا ویستور
عسل ریحانی
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران