loader-img
loader-img-2

کلبه‌ای در مزرعه‌ی ی نوشته رسول یونان انتشارات نیماژ

5 / -
like like
like like
بهزاد دو پایش را در یک کفش کرد و گفت: «میخوام با او ازدواج کنم.» وقتی گفتیم سونیا اصلا وجود ندارد باور نکرد. با او جروبحث نکردیم، گفتیم بالاخره متوجه می شود خودش را سر کار گذاشته است. اما کار بیخ پیدا کرد. یک روز بهزاد برایمان کارت عروسی فرستاد و ما دهان مان از تعجب باز ماند

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کلبه‌ای در مزرعه‌ی ی" می نویسد