کنیپر
11 دسامبر محبوب عزیزترینم، دلبندم، خیلی وقت است که باهم گپی نزده ایم. چنان ژولیده و آشفته ام که اگر مرا می دیدی خیلی بدت می آمد. احساس می کنم در مقابلت زانو زده ام و سرم را به سینه ات تکیه داده ام و تو با ظرافت داری نوازشم می کنی. آنتون، کجایی؟ این امکان ندارد. زندگی تازه داشت شروع می شد که یک باره برای همیشه پایان یافت. چه زندگی باشکوهی باهم داشتیم؟ تو همیشه می گفتی آدم می تواند به عنوان زن و شوهر بسیار سعادتمند زندگی کند. کاملا قبول می کنم. من باتو زمانی
طولانی زندگی خواهم کرد... چند روز پیش از مرگت، ما دربارهی دختر کوچولویی که باید می داشتیم صحبت کردیم. دلم به درد آمد از این که کودکی از تو به یادگار ماند. خیلی درباره اش صحبت کردیم. اگر آن فاجعه پیش نمی آمد، بچه ام در نوامبر دوساله می شد. فکرش را بکن چقدر دوستش میداشتی!»
کنیپر حدود پنجاه و پنج سال پس از چخوف زیست و هرگز ازدواج
نکرد
11 دسامبر محبوب عزیزترینم، دلبندم، خیلی وقت است که باهم گپی نزده ایم. چنان ژولیده و آشفته ام که اگر مرا می دیدی خیلی بدت می آمد. احساس می کنم در مقابلت زانو زده ام و سرم را به سینه ات تکیه داده ام و تو با ظرافت داری نوازشم می کنی. آنتون، کجایی؟ این امکان ندارد. زندگی تازه داشت شروع می شد که یک باره برای همیشه پایان یافت. چه زندگی باشکوهی باهم داشتیم؟ تو همیشه می گفتی آدم می تواند به عنوان زن و شوهر بسیار سعادتمند زندگی کند. کاملا قبول می کنم. من باتو زمانی
طولانی زندگی خواهم کرد... چند روز پیش از مرگت، ما دربارهی دختر کوچولویی که باید می داشتیم صحبت کردیم. دلم به درد آمد از این که کودکی از تو به یادگار ماند. خیلی درباره اش صحبت کردیم. اگر آن فاجعه پیش نمی آمد، بچه ام در نوامبر دوساله می شد. فکرش را بکن چقدر دوستش میداشتی!»
کنیپر حدود پنجاه و پنج سال پس از چخوف زیست و هرگز ازدواج
نکرد
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران