loader-img
loader-img-2

دختران زمستان نوشته لوری هالس اندرسن انتشارات میلکان

5 / -
like like
like like
دارم نخ های ابریشمی داستانم رو میریسم، و پارچه ی دنیای خودم رو می بافم. رقصندهی کوچولو تبدیل شد به عروسکی جوابی که نخ هاش رو آدم هایی تکون میدادن که توجه نمی کردن. من از کنترل خارج شدم. غذاخوردن سخت بود. نفس کشیدن سخته بود، زندگی کردن از همه سخت تر بود دلم می خواست دونه های تلخ فراموشی رو ببلعدم کیسی هم همین کار رو کرد. ما به هم تکیه کردیم، توی تاریکی گم شدیم و توی حلقه های بی پایان سرگردان بودیم، اون خیلی خسته شد و خوابید، من بد جوری خودم رو از تاریکی بیرون کشیدم و در خواست کمک کردم میریسم و دنیا و رؤیاهام رو می بافم تا وقتی که زندگی به شکلی به خودش بگیره هیچ درمان جادویی ای وجود ندارد، نمیشه برای همیشه ازش خلاص شد، فقط قدم های کوچیک به سمت بالا وجود داره یه روز آسون تره به خندهی غیرمنتظره، آینه ای که دیگه اهمیت نداره. دارم گرم می شم.

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "دختران زمستان" می نویسد