loader-img
loader-img-2

تا ابد با تو می مانم خاطرات مریم مقدس همسر سردار جانباز اکبر نجاتی نوشته مریم عرفانیان انتشارات به نشر

5 / -
like like
like like
مردی لاغراندام با کیفی بزرگ بر شانه، پشت در ایستاده بود و لابه لای کاغذهای میان دستش دنبال چیزی میگشت، سربلند کرد - از جبهه نامه دارین همان جامانم بردا در دل گفتم خدایا! ما که کسی را در جبهه نداریم؟ هیچ به فکرم نمی رسید چه کسی نامه فرستاده است! پستچی پاکنی را طرفم گرفت. چشم به اسم روی آن افتاد و دلم ریخت:« فرستنده: اکبر نجاتی بزدی راده» دست و پایم سست شد. میدانستم پدرتوی اتاق نشسته و هر لحظه ممکن است بپرسد چه کسی اسده بادستی لرزان نامه را گرفتم و سریع در را بستم! لحظه ای همان جایشت در آهنی مانده تا تپش قلبم آرام شود. بعد گوشة حیاط ایستاده و سعی کردم دور از چشم دیگران پاکت را باز کنم و نشان خانواده ندهم . مادر و خانم جان تازه به حیاط آمده بودند. مادر با دیدن رفتار غیرعادی و چهره رنگ پریده ام کنجکاو شد و پرسید: چی توی دستته؟ نمی توانستم بگویم نامه اشتباه آمده و آن را پاره کنم: برای همین نامه را روبه رویش گرفتم - نمی دونم چرا این پسره از جبهه ناسه داده. خانم جان تا شنید اکبرنامه داده با دست پشت دست دیگرش زد - خاک عالم ! چطور جرئت کرده نامه بده؟ مادر هم با صدایی کشدار گفت: «باریکلا ... چه کارا ... چشمم روشن... حالا کارتون به نامه نگاری رسیده؟

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

عسکری
7 / 6 / 1400
کتاب خیلی قشنگیه
حتما مطالعه کنید