loader-img
loader-img-2

سربازان خدا نوشته یاشار کمال انتشارات چشمه

5 / -
like like
like like

معرّفی کتاب سربازان خدا:

- سال انتشار کتاب سربازان خدا:

سربازان خدا (به ترکی Allahın Askerleri) یکی از آثار یاشار کمال است که اولین بار توسط نشر ملیت در سال 1978 منتشر شد.

 

خلاصه‌ای از داستان سربازان خدا:

در این اثر، یاشار کمال مصاحبه‌هایی را که با کودکان خیابانی ساکن در همسایگی و محله‌های مختلف استانبول طی دوره‌ای که در استانبول زندگی می‌کرد، شرح می‌دهد. این کودکان که در خیابان زندگی می‌کنند با وجود سختی‌های زندگی، خشونت و گرسنگی به زندگی ادامه می‌دهند. برخی حتی به یاد نمی‌آورند که چه زمانی در خیابان‌ها شروع به خوابیدن کردند. یاشار کمال یکی از اولین روشنفکرانی است که با این اثر خود توجهات را به مشکل کودکان خیابانی در ترکیه جلب کرد.
این کتاب شامل هشت مصاحبه با کودکان خیابانی است. این مصاحبه ها شامل مشاهدات یاشار کمال درباره کودکانی است که با او مصاحبه کرده است، و انتقال صرف مصاحبه‌ها نیست. به این ترتیب نویسنده یک ویژگی داستان واقعی را به مصاحبه ها اضافه می کند. نام کتاب برگرفته از توصیف نویسنده از پسری است که در یکی از مصاحبه‌هایش با او صحبت کرده و کودکانی که مانند او در خیابان‌ها زندگی می‌کنند به عنوان سربازان خدا.
یاشار کمال در این اثر به یک معضل اجتماعی اشاره می کند و درام کودکان خیابانی را مورد توجه خواننده قرار می‌دهد.

کتاب شامل هشت داستان (مصاحبه) است که عبارتنداز:

  1. اَ یه یه یه یه یه...
  2. کاش‌کی زرافه رو نزنن
  3. شبی که هوا بدجوری شرجی بود
  4. شبیه قدیر که شاگرد آهنگری بود بود
  5. سربازهای خدا همه‌چیزشون با بقیه فرق می‌کنه
  6. سرِ بریده
  7. انگار پرنده می‌بارید اون روزا از آسمون
  8. یه تیکه آهن آب‌دیده

 

بخش‌هایی از کتاب:

ساعت سه‌ی شب بود و من طبق معمول رو چمنا‌ی رو به‌ ساحل پارک ‌جنگلی فلوریا قدم می‌زدم. آب دریا پایین بود و نسیمی که از شمال می‌اومد بوی نمک می‌داد و گل‌ولای ساحلی که البته تو اون فصل منطقی بود و معمول. تاریکی داشت آروم‌آروم رنگ می‌باخت و از سمت آمبارلی چندتا چراغ سوسو می‌زدن. رو به جنگل کاج هم که اگه وایمیستادی چراغای ‌چشمک‌زن دکلای فرودگاه یشیل‌کوی مشخص بود و نورافکنای هواپیماهایی که نشسته بودن یا بلند می‌شدن، خصوصاً هواپیماهایی که از سمت دریا می‌اومدن رو به من بودن و گاهی شاخه‌ای از نورشون رو آب دریا هم منعکس می‌شد. یه کشتی مسافری هم داشت از تنگه رد می‌شد که سروتهش چراغ‌های بزرگی داشت و پنجاه شصت متری از دریا رو هم روشن می‌کرد با تموم جزئیاتش. البته جزئیات که چی بگم. آب که پایینه دریا مثل دشت می‌مونه، تاریک ‌و وسیع. کَشتیه که سوت کشید تازه متوجه صدای یه قایق موتوری که احتمالاً مال ماهی‌گیرا بود شدم، یه هواپیمای ایرباس که داشت اوج می‌گرفت، چندتا سگی که اون دوردورا داشتن زوزه می‌کشیدن و بادی که مدام درِ گوشم وزوز می‌کرد رو فهمیدم و متوجه شدم که دیگه شب‌ها هم اون سکوت و سکون قدیمی رو ندارن.
از صدای سایش چمن‌ها که از رو کفشا‌ی چرمی و پاچه‌ی شلوار جینم بلند می‌شد، جیرجیرک و شب‌پره بود که به چپ‌وراست جست می‌زدن و تو چشم‌ به‌ هم‌زدنی ناپدید می‌شدن. از جلوِ تیر چراغ برق که رد می‌شدم یهو یه خفاش از بالای سرم تیر کشید و حسابی ترسوندم. به سمت مرکزِ پارک که پشت ساحل بود سرازیر شدم، یهو باد قطع شد و شرجی هوا قوت گرفت انگار کسی لیس بزنه سروصورت آدم رو، مرکزِ پارک که ارتفاعش از همه‌جای اون پایین‌تره، هم سروصداش کمتر بود هم روشناییش. جلوتر زیر یه بیدمجنون نوری خورد به چشمم که اول فکر کردم کرم شب‌ تا به ولی دقیق که شدم دیدم بیشتر شبیه آتیش سیگاره تا کرم شب‌تاب برا این‌که هی قوت ‌و ضعف می‌گرفت و سوسو می‌زد.

 

ترجمه‌های فارسی از رمان «سربازان خدا»:

با ترجمه عین‌له غریب از نشر چشمه.

 

کتاب‌های صوتی و الکترونیکی از سربازان خدا:

مشخصات کتاب‌های الکترونیکی این اثر:

  1. براساس نسخه‌ی چاپی نشر چشمه.

 

 

تهیه و تنظیم:
واحد محتوا ویستور
عسل ریحانی

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "سربازان خدا" می نویسد