معرّفی کتاب کنستانسیا:
- سال انتشار کتاب کنستانسیا:
کنستانسیا (به اسپانیایی Constancia y otras novelas para vírgenes) داستان بلندی است که در دومین مجموعه داستان کارلوس فوئنتس است در سال 1990 منتشر شد.
مجموعه اصلی شامل پنج داستان کوتاه است:
- Constancia (کنستانسیا؛ این اثر به فارسی ترجمه شده است)
- La Desdichada(رنجور)
- The Prisoner of Las Lomas (زندانی لاس لوماس؛این اثر نیز به فارسی ترجمه شده است)
- Viva Mi Fama (زنده باد شهرت من )
- Reasonable People(مردم معقول )
سبک داستانی کنستانسیا:
موسیو پلوتنیکوف، بازیگر سالخوردهی روس، روز مرگش به سراغ من آمد و گفت سالها خواهد گذشت و من روز مرگ خودم به دیدار او خواهم رفت.
کتاب با این جمله آغاز میشود.
این شروع به خواننده این مطلب را یادآور میشود که با یک داستان نسبتاً سوررئال سر و کار خواهد داشت.
فوئنتس به سبک گوتیک خود برمیگردد، کنستانسیا چیزی است بین «آئورا» و آثار بورخس با درون مایههای کاملا آمریکای لاتینی.
کتاب از رئال فاصله میگیرد هیچ نکته ای در کتاب نیست که بتوان آن را با قطعیت قبول کرد.
خلاصهای از داستان کنستانسیا:
کنستانسیا روایت زندگی زن و مردی میانسال است که 40 سال با عشق زندگی کردهاند، و با اتفاقاتی روبهرو میشوند که مسیر زندگیشان را تغییر میدهد.
راوی داستان، دکتر ویتبی هال، پزشک امریکایی با همسر اندلسی خود، کنستانسیا، در ساوانا در جنوب امریکا زندگی میکنند. محوریت رمان هنرپیشهای روسی و تبعیدی به نام موسیو پلوتنیکوف است.
داستان با توصیف شهر ساوانا شروع میشود و با ملاقات دکتر هال و موسیو پلوتنیکوف ادامه پیدا میکند.
اواسط داستان با مرگ ناگهانیِ موسیو پلوتنیکوف روبرو میشویم و بهدنبال آن مرگ کنستانسیا همزمانیِ مرگ این دو نفر ذهن دکتر را درگیر میکند و به رابطهٔ میان همسرش با آن مرد هنرپیشه مشکوک میشود. دکتر که مرگ کنستانسیا را تأیید کرده ، ناگهان متوجه بازگشت علائم حیاتی در او میشود و پس از آن کنستانسیا تبدیل به فرد بیماری میشود و… .
بخشهایی از کتاب:
دختری میان آفتابگردانهای پژمرده در انتهای تابستان دراز کشیده و نسیم گیسوی سیاهش را به هم میریزد و صدای پدر، عاشق، شوهر، پسر به او میگوید اینجا بمان، از نو زاده شو، ما را بگذار تا بمیریم اما تو باید زنده بمانی کنستانسیا... به نام ما زنده بمانی، مگذار قهر و غلبه تاریخ نابودت کند... ما را با خاطرهات حفظ کن... ما را با چشمانت مهر کن...
تعقلی که هرگز خواب نمیرود، هیولا میآفریند.
گرمای ماه اوت در ساوانا مثل خوابِ بریدهبریده است. انگار دمبهساعت با لرزهای بیدار میشوی و فکر میکنی چشمهایت را باز کردهای، اما واقعیت این است که از رؤیایی به رؤیای دیگر رفتهای. از طرف دیگر واقعیتی بهدنبال واقعیت دیگر میآید و آن را کژ و کوژ میکند، آنقدر که بهصورت رؤیا درآید. اما این درواقع چیزی نیست مگر واقعیتی پختهشده در حرارت 40 درجه. درعینحال میتوان مطلب را اینطور بیان کرد: ژرفترین رؤیاهای من دربعدازظهرهای تابستان مثل خود شهر ساواناست که شهری است درون شهری دیگر درون…
ما ترجیح میدهیم خودمان را در این قبیل آدمهای ابله پیدا کنیم که مثل ما حرف میزنند، ظاهرشان مثل ماست، لطیفههاشان مثل ماست و همان عقبافتادگی ذهنی، فراموشی، تعصب و وسواس ما و سرگشتگیهای ما را دارند و بهاینترتیب ما ابتذال ذهنی خودمان را توجیه میکنیم. راستی که چه تسلایی! یک روزولت جدید، یک کندی جدید، ما را وا میدارد که آنها را بهخاطر چیزی که خودمان نیستیم ستایش کنیم، و این احساس آزاردهندهای است.
دور و برِ ما را معما گرفته و آن اندک چیزی که به یاری عقل میدانیم صرفاً استثنایی است در دنیایی سراسر معما. عقل ما را به حیرت میاندازد و حیرتکردن – درشگفتشدن- مثل شناوربودن در دریای پهناوری است که دوتادور جزیرهی منطق را گرفته – اینها را در این بلندی سیزدههزارپایی با خود میگویم. به یاد ویوین لی در آنا کارنینا میافتم، به یاد صحنهی ساختهشده برای آخرین امپراتور پیسکاتور، که همسایهی بازیگرم توصیف کرده بود، میافتم و حالا میفهمم که چرا هنر دقیقترین (و ارزشمندترین) نماد زندگی است. هنر معمایی را پیش میکشد اما راهحل این معما خود معمای دیگری است
معرّفی کارلوس فوئنتس:
کارلوس فوئنتس ماسیاس (تولد: پاناما، 11 نوامبر 1928 – مرگ: مکزیکو سیتی، 15 مه 2012) نویسنده مکزیکی بود. فوئنتس جزو نویسندگان «رونق آمریکای لاتین» (boomlatinoamericanos) است. نویسندگانی که بین دهههای 1960 و 1970 ظهور کردند و آثارشان به طور گسترده در اروپا و سراسر جهان توزیع شد اما...
معرّفی کارلوس فوئنتس و مشاهدهی تمام کتابها
تحلیلی بر داستان «کنستانسیا»:
فوئنتس در ابتدای داستان شعری از شاعرفلسطینی محمود درویش آورده و گویا داستان را بر اساس همین شعر بنا کرده است:
مُهر کن مرا با چشمانت
ببر به هر کجا که هستی
حفظ کن مرا با چشمانت
مرا ببر مثل تکه ای بازمانده از کاخ اندوه
مرا ببر مثل عروسکی, مثل خشتی از خانه
تا کودکانمان بازگشت را به یاد آورند.
ویتبی هال, به کنستانسیا زندگی میبخشد، کنستانسیا به موسیو پلوتنیکوف و او نیز به نویسندگان و هنرمندانی که در شوروی خفه شدند (مثل میرهولد و یسنین و ماندلشتام و مایاکوفسکی و آخماتووا و ایزاک بابل) و یا آنهایی که در راه فرار از اروپا در آستانه جنگ جهانی دوم به آمریکا، از بین رفتند (مثل والتر بنیامین). شاید از این طریق, میخواهند از آن حس گناه خانوادگی خلاص شود (اوایل داستان اشارهای میشود به تجارت برده و پنبه در جنوب آمریکا که اجداد دکتر به آن مشغول بودند و از زبان او بیان میشود که آیا ما تاوان گناهمان را داده ایم؟
مرگ و زندگی شخصیتهای داستان قابل تمیز نیست هرکدام چندین بار میمیرند، نمیتوانید با قاطعیت بگویید زندهاند یا نه، در واقع آدمها بواسطه خاطرات در و در ذهن زنده بودنها زندگی میکنند این ویژگی خاص دنیای فوئنتس است اینکه واقعیت و خیال در هم تنیده شدند، نمیتوانید آنها را از هم تمایز ببخشید.
این فضا از همان اولین پاراگراف کتاب شروع میشود و از همان اولین جمله ذهن خواننده را را در فضایی مابین خیال و واقعیت درگیر میکند:
موسیو پلوتنیکوف، بازیگر سالخوردهی روس، روز مرگش به سراغ من آمد و گفت سالها خواهد گذشت و من روز مرگ خودم به دیدار او خواهم رفت.
این جمله بارها و بارها بهعنوان جملهٔ کلیدی در طول داستان تکرار میشود.
ترجمههای فارسی از رمان «کنستانسیا»:
با ترجمة عبدالله کوثری از نشر ماهی.
کتابهای صوتی و الکترونیکی از کنستانسیا:
- مشخصات کتابهای صوتی این اثر:
1.کنستانسیا
- گوینده: بهروز رضوی
- نویسنده: کارلوس فوئنتس
- مترجم: عبدالله کوثری
- مشخصات کتابهای الکترونیکی این اثر:
1.براساس نسخهی چاپی نشر ماهی.
تهیه و تنظیم:
واحد محتوا ویستور
عسل ریحانی
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران