loader-img
loader-img-2

آن روز صبح که از آسمان گوسفند می بارید نوشته سولماز خواجه وند انتشارات نردبان سبز

5 / -
like like
like like

معرفی کتاب آن روز صبح که از آسمان گوسفند می بارید توسط نشر نردبان 

 

آقای پامچا سمسار پایش لیز خورد و رفت روی یک گوسفند چاق و پرت شد وسط آسمان. درست همان جا که درخت بزرگ شاخه هایش را باز کرده بود و گوسفندها مثل گنجشک ها روی شاخه کنار هم نشسته بودند. آقای پامچا همین طور که سقوط میکرد فریاد زد: (تانتاناااااااا!)اگر این کتاب را بخوانی قول می دهم یاد بگیری چطور مثل توپ روی گوسفندها بالا و پایین بپری و بهت خوش بگذرد.

سولماز خواجه وند

 از کوچولویی عاشق نقاشی بودم. صبح ها یک سکه ی پنج تومانی زرد میگرفتم توی مشتم و می رفتم سر کوچه برای خودم دفتر نقاشی میخریدم و تا شب همه ی صفحه هایش را نقاشی می کردم. کمی که بزرگ تر شدم یک داستان الکی پلکی نوشتم تا برایش نقاشی بکشم. نقاشی هایش را که کشیدم بردم پیش یک ناشر،

ناشر تا دید گفت: «به به! چه قشنگ داستان می نویسی! باز هم برای ما داستان می نویسی؟» و من باز هم داستان نوشتم و باز هم و باز هم...! |

مهشید راقمی

 من مهشید راقمی، تو یه روز برفی 11 بهمن 62 به دنیا اومدم. تا اونجایی که یادم می آد از وقتی حس چندگانه ام فعال شد، حس رفت تو دستم و شروع کردم به نقاشی کناردفتر و کتابام. تا اینکه این حس قوی تر شد و به طور جدی رفتم دنبال احساساتم. برای دوستام همیشه نقاشی می کردم. شروع کن تو هم کنار کتابات نقاشی بکش.

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "آن روز صبح که از آسمان گوسفند می بارید" می نویسد