loader-img
loader-img-2

کمون مردگان یا مرثیه ای برای پیراهن خونی سوفیا نوشته فرید قدمی انتشارات نیماژ

5 / -
like like
like like
امروز ظهر از تئاترگو به دیدن میخائیل آمدند، همان حرف های همیشگی او بازی کاری که قرار بود میخائیل دربارهی زندگی رفیق استالین بنویسد.
حوصله ام سر رفت. بارانی ام را پوشیده و از خانه آمدم بیرون تا در باغ نزاری قدم بزنم. باران مطبوعی می آمد و هوا خیلی سرد نبود. از جلوی کتابخانه ی الشین که می گذشتم مایاکوفسکی را دیدم که خیلی به ظاهرش رسیده بود و با کلاه و بارانی و عمل کتار مچ ی
داستایوسکی ایستاده بود که چیزی توی دفترچه اش بنویسید توجه من نشده بود. بی مقدمه بهش گفتم: اولودیان داستایوسکی به تقلب رسانده؟» خندید و گفت: «أخ، نه. فهمیده دارم به دیدار رئیس میروم گفت پیام او را هم به عمو میبلومان برساتمر دارم یادداشت اش می کنم که یادم نرودا گفتم: واقعا داری به دیدار رفیق استالین می روی؟ گفت: قرار بود او بیاید خانه ی من، اما من بهش گفتم ممکن است سبیل اش توی اتاق کوچک من جا نشود و از پنجره بزند بیرون، آنوقت زن همسایه آن را با طناب رخت اشتباه بگیرد و تنبان اش را روی آن آویزان کنما آدم عجیبی است این مایاکوفسکی. با شاعران دیگر کمونیست فرق دارد. همی روز را به تصویر تیان زنانه آویزان از سبیل استالین فکر کردم. آدم نمی تواند بفهمد این مایاکوفسکی کی شوخی می کند و کی جدی است. واقعا با رفیق استالین قرار داشته است حسن علی کرة السلام بر حشرات و خطبه ای در نهایت بلاغت و فصاحت به زبان عربی خواند، خطبه ای که او را خلیفه ی خداوند بر زمین می خواند و حکمش را، همچون حکم خلیفة المستنصر بالله، حکم خداوند. فقیه محمد بستی خطبهی او را به فارسی ترجمه می کرد. حسن گفت که از جانب امام غایب سخن می گوید و أمریرز، فقدهم رمضان، حقیقت و باطن دین به واسطه ی او بر تمام مردم الموت و نزاریان آشکار کشته و دور ستر به پایان رسیده و دور قیامت آغاز گشته است. حن به صدایی رسا علا در داد که امروز عید قیامت است: همان عیدی که سیدنا حسن صباح وعده اش را داده بود

ثبت دیدگاه

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کمون مردگان یا مرثیه ای برای پیراهن خونی سوفیا" می نویسد